یادداشت های دختر کوچیکه خانواده
یادداشت های دختر کوچیکه خانواده

یادداشت های دختر کوچیکه خانواده

یهو یادش افتادم

قبلنا یه مسول خوابگاه داشتیم که وقتی شبا میومد حضور غیاب کنه  در میزد میگفت سلااااااام دخترا ، حس بدی داشتم اون موقع . منو یاد نوان خانه پندلتون مینداخت

نه واقعا خدا رو خوش میاد؟

دیشب حدود  ساعت 2 اینا بود که گرسنم شده بود و دلم تنقلات میخواست ، به هم اتاقیه گفتم چی بخوریم و حسابیم کلافه و مریض بودم ،گفت برو ببین تو یخچال چی داریم ، در یخچال و باز کردم و دیدم بعله .بچه ها چه خوب به خودشون میرسن انواع شکلات و میوه و تنقلات پر بود ! دستم زدم به کمرم همه هم تو اتاقشون بودن  و خواب و کسی تو حال نبود . هم اتاقیرو صدا کردم که چی بدزدیم بخوریمکه با نهایت بی میلی در یخچال رو بستم و با وجدانم درگیر شدم و شب سر گرسنه گذاشتم روی بالشت (گریه حضار)

ولی بی شوخی این ترم اولیا چه خوب به خودشون میرسن !!! هی میگن دانشجوها پول ندارن و خوب نمیخورن دروغ میگنا شما باور نکنید !!طبقه اول از پایین مال منه . بمیرم واسه خودم که اه در بساط ندارم تازه این طبقه نصفش وسیله های هم اتاقیمم هست !!


new place

تازه الان کارام تموم شد ، از ساعت 8 شب که رسیدم دارم و وسایل هامو جا به جا میکنم  به اتاق جدید ، تخت جدید و چیدمان جدید و و و ...

خیلی خستم کلی کار انجام دادم و وسیله جا به جا کردم به تنهایی،

به نظر فعلا همه چی خوبه و راضیم البته اتفاق خاصیم نیافتده. فردا هم 8 صبح کلاس دارم ،امشبم که خواب درست و حسابی نمیرم چون جام عوض شده و درگیرم تا صبح ،

البته هنوز مقنعه اتو نکردم ،لاکامو پاک نکردم و ناهار فردام رو هم توی ظرف غذام نریختم  و البته الان که چشمام نصفه بازه ! 

موقعی که توی راه بودم تصمیم داشتم برسم و فقط چمدون  و کولم رو بزارم و برم طرف پل،اما اینقدر که توی ترافیک بودم و خسته شدم وقت نشد ،

اومدم به هم اتاقیه میگم میخواستم وسیلمو بزارمو برم طرف پل ، میخنده میگه مگه جا قحطه ، لبخند زدم بهش گفتم ما از همین جا قحطیا خاطره داریم و ساختیم . ...


همین شب بخیر

گوله نمک

برادر 4 5 ساله ی یکی از بچه ها اومده بود توی خوابگاه هنوز  از پله ها بالا نیومده بود و وارد نشده بود ،چند تا از بچه ها با لباسای راحت توی سالن مطالعه و سرپرستی بودن ، پسرک دیدشون و دست خواهرش رو ول کرد  بدو بدو  رفت تو کوچه داد میزد "بابا بابا دانشجوشون(!) با شرت بود بابا بدو  بیا ببین"


دانشجویان نمونه

طبق اخرین شمارشی که داشتم ، به ازای خوندن یک سطر از جزوه عزیزم (!) سه تا خمیازه میکشم ، و یکبار موبایلم رو چک میکنم ، و یه نگاه تو اینه میکنم ( رو به روی اینه نشستم ) ، و به ازای هر یک ساعت حدودا نیم ساعت میخوابم و این هم اثرات داروهای انفولانزایی و خواب اواره ، 

و الان هم دارم به هم اتاقی ها مشاوره میدم ،

3نفرشون یه درسشون رو افتادن ، رشتشون معماریه و  من سر در نمیارم که سازه چی هست و نیست، اینا که میگن سخته ، خلاصه که الان یکیشون داره تمرین گریه میکنه که بره بگه مامانم مریض بوده و پقی بزنه زیر گریه و بگه 8تشو بکنه 10 ،الان یک ساعتی هست داره گریه میکنه به صورت تزینی و جعبه دستمال کاغذی من رو تموم کرده ،

اون یکی هم قراره بره بگه که شوهر داره (!) و اگه شوهرش بفهمه درسش رو پاس نشده دیگه نمیزاره بیاد شهر غزیب درس بخونه ، اون یکی هم هرچی مانتوی پاره و کفش پاره داره پوشیده میخواد بره بگه وضع مالیشون خوب نیس و نمیتونه دوباره درس رو بگیره

والان یک ساعته که منو الکی نشوندن پشت میز و من شدم استاد و اینا دونه دونه میان حرفاشونو به من میگن و من تایید کنم که خوب بازی میکنن یا نه ...

خوابگاه هم عالمی داره برای خودش ..بین این همه استرس و بی حوصلگی های اخر ترمی شیطنت یادمون نمیره....

من برم خودم درس بخونم وگرنه باید بشینم یه فیلمیم واسه خودم بسازم !