یادداشت های دختر کوچیکه خانواده
یادداشت های دختر کوچیکه خانواده

یادداشت های دختر کوچیکه خانواده

گوله نمک

برادر 4 5 ساله ی یکی از بچه ها اومده بود توی خوابگاه هنوز  از پله ها بالا نیومده بود و وارد نشده بود ،چند تا از بچه ها با لباسای راحت توی سالن مطالعه و سرپرستی بودن ، پسرک دیدشون و دست خواهرش رو ول کرد  بدو بدو  رفت تو کوچه داد میزد "بابا بابا دانشجوشون(!) با شرت بود بابا بدو  بیا ببین"


نظرات 4 + ارسال نظر
مهران شنبه 26 بهمن 1392 ساعت 11:59 http://30-salegi.blogsky.com

بچه رو نصفه جون کردید ، تازه میگید "گوله ی نمک "؟

احتمالا دو سه شبی دچار بیخوابی مزمن شده طفلک...

نصفه جون برای چی؟

arghavan شنبه 26 بهمن 1392 ساعت 23:01 http://monsseffanne.blogsky.com

عجب !!

ﺑﺸﺮا دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 02:10 http://biparvaa.blogsky.com

ﭼﻪ ﭘﺴﺮ ﺑﻼﻳﻲ ﺑﻮﺩﻩ

اره واقعا

مستر نیمـــا جمعه 2 اسفند 1392 ساعت 00:55 http://Saheleafkar.blogfa.com/

خب بچه چیزی رو که دیده گفته یبچاره
:))))
شوکه شده :))))

اخه داد میزد تو کوچه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.