بچه ها یک دنیا ممنونم برای هدر ...میخواستم زودتر بیام و تشکر کنم که نمیشد ....
ارغوان جان ،اقای علیرضا،دلارام عزیزم،پریسا ی خوبم .... معرفی عکس و ساخت قالب و و ...همتون کمک کردید ممنونم یادگاری خوبی میشه برای من ...
میدانی عزیز من غمگینم . چون دوسال و چند ماه که پیش که آمدم انجا ، خوشحال بودم ، تو بودی ،من بودم . همه چیز اماده بود برای بهترین رقم خوردن. اما رقم نخورد. مثلا جمله ی کلیشه اش که میشود تو فال من نبودی . چقدر که این جمله حال بهم زن است اصلا .یادم هست خواهرم همیشه هشدار میداد و برایم یاداور میشد میگفت درخت ها برایت خاطره خواهند شد . میگفت حتی پاییز و مسیری که همیشه طی میکرید ، برایتان خاطره های پررنگی خواهند شد . میگفت باید مواظب پاییز هایی که تو نیستی باشم . مواظب خیابان هایی که حتی از خطوط سفید عابر پیادش هم میتوان خاطره ساخت باشم . عزیز من میدانی من حتی از دستشویی های میانه راه هم خاطره دارم . همون لحظه ای که بدو بدو میدویدم تا رژلب قرمزم را بزنم و موهایم را مرتب کنم . من از دستشویی ها هم متنفرم . از راننده اتوبس ها هم متنفرم . همانهایی که به خودشان اجازه ی رفتار های غلط را میدانند چون تو نبودی . خودت همیشه میدانی یک دختر تنها 11 شب روز جمعه توی خیابان چقدر برایش میتواند خطر ساز باشد . من حتی از 11 شب جمعه ها هم متنفرم از پیاده رو های خلوت مخصوص بالاشهر متنفرم .از رستوران همیشگی متنفرم. البته متنفر بودن به این معنی نیست که ناراحتم . اینکه قرار است باران ببارد و من خیس خیس شوم و تو در را باز نکنی که من بیایم داخل، اصلا ناراحتم نمیکند. من آن روز سه ساعت تمام زیر شیروانی مغازه ی صوتی تصویری ایستادم . ادمها رو نگاه کردم . اصلا خیس شدن باران را دوست داشتم همان بهتر که در را به روی منِ تنها باز نکردی . همین که هر نفر از کنارم رد میشد و نگاهی می انداخت خوب بود. من اصلا ناراحت نیستم . ادمها نگاه میکنند دیگر نه ؟! من فقط از بیمارستان ساعت 12 شب به بعد و سرم و امپول ناشیانه که تحمل خوشی من را از باران نداشتند ناراحتم . من از دکتر بیمارستانی که جرعت کرد ساعت 2 نصفه شب به اتاق خلوت بخش بیاید و به دکمه باز شده ی پالتوام خیره شود ناراحتم . عزیز من ،این کلمه اصلا کلمه ی خوبی نیست که برایت به کار میبرم اما خوب یک زمانی قرار بود زیر این کلمه معنا پیدا کنی . من از این کلمه که ،تحقق هم نیافت ناراحت نیستم . من را سینماهای نرفته ناراحت نمیکند،ذرت های نخورده،کافی شاپ های نرفته حرف های تمام نشده ...هیچکدام .
قرار است همه ی اینها دوباره تکرار شوند . ساک و کولی و چمدانم را خودم بار میکشم . حس های جدید را خودم تجربه خواهم کرد و حجم دلتنگی عمیق مامان بابا را زیر پتو و گریه های شبانه هق هق خوام زد . قرار است یک عالمه ادمه عجیب و غریب و ناشناخته که هرکدام اخلاق خود را دارند سر راهم قرار بگیرند و من بی توجهی کنم . قرار است تنهایی پارک بروم . کتابخانه بروم . قرار است خودم هروز برای خودم صدقه کنار بگذارم و توی راه هی قل هو الله احد بخوانم و پشت سر راننده بی احتیاط جاده فوت کنم . قرار است بلند بلند توی خیابان بخندم . اصلا قرار اس یک روزی بیایم و بلند بلند زیر پنجره ی اتاق تو بخندم . عین این هایی که مست کرده باشن و بی توجه به اطرافیان فقط و فقط میخندند . قرار است اگر از پول جیبی هفته گیم برایم باقی ماند اخر هفته ها بروم و خودم را یک رستوران مهمان کنم و غذای خوب بخورم . قرار است کیفش را ببرم تا چشم تو که دراد. اصلا مگر قبلا اینکار هارو با تو انجام میدادم که العان دارم برای خودم مرثیه میخوانم ؟!
پی نوشت:پست ویرایش نشده و صرفا جهت خوب کردن حال نویسنده نوشته شده و دکمه ثبت زده شده یعنی اینکه نمیدونم چی گفتم چی نوشتم.
پدر من خیلی ادم مردم داریه و میتونم بگم که از اونور بوم افتاده .و متاسفانه اینقدری که مایه میزاره مایه نمیگیره و من ندیدیم توی مشکلات کسی بیاد و دستشو بگیره .
پدر من دخترای مردم و شوهر میده ،تحقیق میکنه و تاییدش حجته برای بقیه . درحالی که دختر خودش توی خونَس اصلا نمیدونه من چیکار میکنم و وقتی که میپرسم میگه بابا من کاری به این کارا ندارم میخوای لیسانس باش فوق لیسانس باش اما اخرش باید پرفوسور شی . پدر من اگه شبا بلند بلند بخندیم دعوا میکنه و هر سی ثانیه یکبار تذکر میده مردم خوابن . تلوزیون رو شبها ساعت 11 به بعد صداش رو روی 5تا میزاره و باز هم مردم خوابن . اگه با دمپایی که صدا میده روی سرامیک ها راه برم و پامو بکشم تذکر میده مردم خوابن . اگر مامان شب بخواد ظرف بشوره یا وسیله جا به جا کنه و صدای قاشق قابلمه بیاد .مردم خوابن .و من توی این چند سال نتونستم به پدر بفهمونم که دیوار از برگ کاغذ نیست که صدا بیرون باشه همش . حتی وقتی فندق میاد خونمون و گریه میکنه ،مردم خوابن . اگر تولدی باشه و مراسم ساعت عصر باشه و به موقع هم باشه بابا صدای ظبط رو کم میکنه و باز هم مردم اذیت میشن . مراسم عقد خواهرم بود و باز بابا هی میگفت اروم دست بزنین یا صدای اهنگ رو کم میکنه که مردم اذیت نشن . پدری که ترجیح داد مردم راحت باشن ولی نگفت زن و زندگیم توی ارامش باشن . هوای دخترای دانشجوی این شهر رو داره وقتی ازش خرید میکنن دولا پهنا حساب نمیکنه و حتی اگه متوجه شه به پول هم نیاز دارن پول هم بهشون میده با این استدلال که من هم توی شهره دیگه دارم درس میخونم و میخواد کاری کنه که بقیه هم اینکارو در حق من بکنن . در صورتی که کسی متوجه محبتش نشد و بیشتر از قبل سرش کلاه رفت. پدرم همیشه همه ادمها رو خوب میبینه . حتی اگه صدبار از یکی ضربه خورده باشه و دیدش رو نسبت به ادمها عوض نمیکنه . پدر من همیشه هوای بقیه رو داره که بعدا کسی هوای خودشو زن و بچشو داشته باشه و در صورتی که نمیدونه وقتی خودش به خانوادش توجه نمیکنه و و الویتش خواب مردم- زندگی مردم-نداری مردمو و و و... بقیه هم به ما اهمیت نمیدن و ما بیشتر و بیشتر و بیشتر حرص میخوریم .چند روی که خونمون بنایی و مرمت داریم صبح که کارگرها اومدن در حالی که بگه بزار کمک کنم و بالاسرشون باشم و الان خانوادم راحت نیستن برگشته میگه به کارگرها برسیا ...قیافه ی من و مامانم دیدینی بود . همه زندگیش رضایت مردمه در حالی که ما داریم از همون مردم میخوریم که هی از پشت به ما و زندگیمون خنجر زدن ......