یادداشت های دختر کوچیکه خانواده
یادداشت های دختر کوچیکه خانواده

یادداشت های دختر کوچیکه خانواده

حتما باید همین امشب که فرداش امتحان داریم بباره ،شانس نداریم که

الان که دارم اینو مینویسم کاملا منجمد شدم و برای بار دومه که ساعت 4 باز دوباره دلم قیلی ویلی (!) رفت و شدت بارش برف بیشتر شد و من کتاب و جزوه و هرچی کوفت و زهرمار بود رو بستم و با خیال راحت به سمت برف بازی حرکت کردم . اخرین باری که من اصفهان برف دیدم سال 89 بود و تا الان هیچ خبری نبود ، اینقدر همه مردم خوشحال بودند و خیابون ها و کوچه ها شلوغ بود که اصلا دلم نمیومد برگردم



خوب شد اب زاینده رود رو بستن که برف بیاد و همه بیان بازی کنن . خوش گذشتمشعوفم  مشعوف


فقط هم شب های امتحان و تحویل پروژه

یک خوابی مرا فرامیگرد که ان سرش ناپیدا . امروز 12 ساعت خوابیدم ،به عبارتی خشک شدم، عصر به هوای اینکه شاید یه بادی بخوره به سرم و سرحال تر بشوم، شال و کلاه کردم و به سمت پاتوق همیشگیم میدون نقش جهان حرکت کردم ، اینقدر پوشیده بودم که هوای سوزناک و سرد هیچ راه نفوذی به من نداشت ،هندزفری توی گوشم و ابی با اهنگ این اخرین باره همراهیم میکرد ، مغازه ها ،بازار خلوته خلوت  بود . حالم خوب شد و برگشتم . پیاده روی توی این شهر مرا ارام میکند . اصلا

دلبستگی به این شهر پیدا کردم عجیب، نمیدانم روزی که بخواهم از اینجا بروم چقدر گریه خواهم کرد چقدر خاطراتم را مرور خواهم کرد اما قلب من صد در صد اینجا خواهد ماند و من با میلی تمام اینجا را ترک خواهم کرد.

حالا که برگشته ام از پا درد نمیتوانم درس بخوانم کار انجام بدهم ،به خودم یک حالی دادم  و قورمه سبزی دست پخت مامان را از فریزر دراوردم و گرمش کردم،و به همراه ترشی شور و خیارشورش نوش جان کردم . این غذاها را همیشگی نمیخورم که زود تمام شوند و من بی غذای مامان بشوم . باید هرر چند روز یک بار توی این اشپرخانه بوی مامان بدهد برای همین با سلام و صلوات غذاها را میخورم .

العان تقریبا هم حالم خوب است هم غذای خوب نوش جان کردم و هم چای بعدش را به همراه شکلات محبوبم (تک تک) و الان هم دارم تمبرهندی میخورم و چرا درس نمیخوانم و حتی استرس هم ندارم برایم جالب است. اصلا من همه ی کارهای نکرده ام را باید شب های امتحان و مخصوصا تحویل پروژه هایم انجام بدهم .

یروز میاد که همشو میتونم بنویسم

شصت بار نوشتمو پاک کردم بازم نتوستم اون چیزی که میخوام و  تو ذهنم هست رو توضیح بدهم ، چیزایی که نوشتنش واسه من مهمه  و البته خوندنش واسه بقیه بی اهمیت ...

دارم دوروزه میرم خواهرم رو ببینم ، و نیستم و مواظب خودتون باشید ...

اما حالم خوبه ،دلخوشیهام کم نیست

من دختر قانعیم و توی دوروبریام تحمل و صبرم خیلی بالاست ، شاید شرایط و وضع موجود جوری باشه که همه بخوان غر غر کنن و اون شرایط رو به خودشون تلخ کنن اما من اینطوری نیستم ، نکه اذیت نشم اما ترجیحا به روی خودم نمیارم و سعی میکنم خوب باشه همه چی ... استرس ایجاد نمیکنم و ترجیحا از بروز بحث و دعوا جلوگیری میکنم حتی اگه حق با من باشه ،اما گاهی خلا یسری چیزارو با هیچی نمیتونم پربکنم . نمیتونم به روی خودم نیارم ...جای خیلی چیزا توی زندگیم خالیه که من خودمو قانع کردم که وقتش نیست ....راستش چند وقته یجوریم شما هم فهمیدید؟

+خیلی سختم شده اینجا حرف زدن ...روزی چند بار حرفامو توی ذهنم مینویسم تا میام اینچا بگم منصرف میشم و به اون کلید ضربدر قرمز ختم میشه .....



خونه خوبه خونه بوی مامانمو میده

یکی از بهترین چیزهایی که  حاضرم سنگینی بارش رو تحمل و کنم  و از خونه تا اونجا عین بار شیشه حملش کنم و خوردنش رو جیره بندی کنم ، ترشی شور دست ساز مامانه.