خانه عناوین مطالب تماس با من

یادداشت های دختر کوچیکه خانواده

یادداشت های دختر کوچیکه خانواده

درباره من

اگر مرا میشناسید و میخوانید، سعی کنید مرا نشناسید و بخوانید.... ادامه...

روزانه‌ها

همه
  • رنگی رنگی
  • لینک زن
  • وبلاگ قبلیم

پیوندها

  • قلم فرسایی های آیبک
  • اردیبهشتی تمام عیار
  • عقاید یک بی عقیده
  • تراژدی های شبانه
  • سگ در زیر پوست
  • تا سن پطرز بورگ
  • حوالی چند نقطه
  • دنیای دل آرام
  • تهویه مطبوع
  • بی پروا باش
  • پیچ و ومهره
  • اردیبهشتی
  • آقای بنفش
  • گوریل فهیم
  • کافه ستاره
  • رژ لب قرمز
  • کافه تیراژه
  • جوگیریات
  • تخلیه گاه
  • خصوصی
  • منصفانه
  • صادقیه
  • بانوچه
  • نیکولا
  • ناپیرو
  • رامگا
  • سایا
  • ابان
  • آلا

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • من نگران لپشم :(
  • :-D
  • همه چیز از یک اهنگ شاد شروع شد ..
  • برنامه ریزی
  • روزهای دانشجویی
  • [ بدون عنوان ]
  • ریز لحظات (2)
  • گزارشانه
  • حس خوب (2)
  • چیشد که اینجوری شد ؟!

بایگانی

آرشیو

خرداد 1393
ش ی د س چ پ ج
1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31

جستجو


آمار : 57856 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • من نگران لپشم :( دوشنبه 12 خرداد 1393 14:34
    این را حتما ببنید .مواظب باشید ضعف نکنید
  • :-D یکشنبه 11 خرداد 1393 20:57
    زنگ زدیم فلافلی +سلام اقا خوب هستین سفارش قبول میکنین؟ -سلام بله چندتا؟ +دوهزارتا -دوووو هزااااااااااااااااااااااارتا +بله دوتا -(صدای وحشتناک خنده ) باشه براتون میارم +مرسی
  • همه چیز از یک اهنگ شاد شروع شد .. جمعه 9 خرداد 1393 12:44
    هرکداممان توی اتاق هایمان بودیم ، من نشسته بودم پای لپ تاپ ، فاطمه داشت روی بومش نقاشی میکرد ، اتاق بغلی ها امتحان داشتند ، خلاصه 16 نفرمان سرمان پی کارهای خودمان بود ،دیگر نه بهم سلام میکنیم نه زیر قابلمه همدیگر را خاموش میکنیم اگر غذای دیگری بسوز ، بهم غذا تعارف نمیکنیم ، حرف نمیزنیم ، سر میز ناهارخوری بهم جا...
  • برنامه ریزی جمعه 2 خرداد 1393 17:58
    همیشه دوست داشتم که ادم برنامه ریزی باشم، تا بوده همیشه برای خودم لیست بلند بالایی از کارهای انجام داده و در دست انجام مینوشتتم وهم چنان مینوسیم اما بی انکه حتی ذره ای به انها عمل کنم ، دورز پیش برای امروز برنامه پیاده روی صبحانه و چرخیدن را پیش بینی کرده بودم که کسلی خواب را از خودم دور کنم تا به کارهایم برسم ، نیتب...
  • روزهای دانشجویی دوشنبه 29 اردیبهشت 1393 19:26
    کم کاری من را ببخشید ،این چند روزی که رسیده ام درگیر کلاس های پیچانده شده و پروژه ها و کلاس های کوفتی اخر ترمی بودم ، سفر خیلی خوبی بود ، کاملا سیاحتی و زیارتی بود ... کلا سفرمون یک مثل بود که یک ضلعش گردش و تفریح بود ! یک ضلعش خوردن در حد تریکدن که البته این جایزه چون از خوابگاه و دردسر های غذا درست کردن و غیره ازاد...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 17 اردیبهشت 1393 00:22
    یکی از فواید روزانه نویسی میدونین الان برای من چی بوده؟ میخوام کلاس فردا صبحم رو نرم که بیشتر به کارهام برسم چون فردا ظهر حرکت میکنیم ، بعد نشستم دو دوتا چارتا میکنم ببینم چندتا غیبت کردم . میبینم یادم نمیاد که قبل عید اصلا خونه رفتم یا نه ، مریض شدم یا نه ، بعد الان اومدم دارم دونه دونه پستهام رو میخونم ببینم رفتم...
  • ریز لحظات (2) دوشنبه 15 اردیبهشت 1393 00:10
    داریم چمدونای مشهمد مون رو میبندیم ،داریم برای بعد امتحانا برنامه سفر شمال میچینیم . قراره که کسی نفهمه میریم شمال و من داشتم بلند بلند میگفتم که چطوری بریم و با کیا بریم و کجا بمونیم. پنجره بازه ، ستاره از طبقه سوم داد میزنه ، مام پایه ایم کی میخواید برید؟!
  • گزارشانه شنبه 13 اردیبهشت 1393 21:39
    این چند روز زیاد درگیر بودم...مامان اینجا بود و باید هرکاری میکردم که بهش خوش بگذره ...امروز رفتش، اینقدر خسته شدم از این ترم ، اینقدر جسمم روحم خسته شده از اینجا از این شهر که کمتر پیش میاد که حتی از اینجا متنفر بشم .از 7 صبح که پامیشم تا شب یک سره سر پام ، هفته هام دیگه ته نداره و جمعه ها هم میرم سر کلاس . جمعه بچه...
  • حس خوب (2) چهارشنبه 10 اردیبهشت 1393 23:17
    یعنی با مامانت توی چهار باغ راه بری و اب طالبی بخوری و مست بشی از این هوا از این فصل از این سبزی ....
  • چیشد که اینجوری شد ؟! دوشنبه 8 اردیبهشت 1393 11:50
    صبح که از خواب پاشدم ترجیح دادم امروز رو دانشگاه نرم و استراحت کنم . پتو رو دور خودم پیچیدم ، گوشی رو از زیر بالشم دراوردم ساعت رو نگاه کردم و سایلنت کردم و خوابیدم. ساعت 10.30 بود که چشمم رو باز کردم گوشی رو دراوردم ساعت رو نگاه کردم ...احساس کردم خیلی کم خابیدم و فکر میکردم که ساعت حدودای 8 ایناس که دیدم 10 شده. با...
  • روز جهانی گرافیک :-) یکشنبه 7 اردیبهشت 1393 20:30
  • راس میگه بخدا شنبه 6 اردیبهشت 1393 22:38
  • [ بدون عنوان ] شنبه 6 اردیبهشت 1393 19:50
    + تو به عشق تو یه نگاه اعتقاد داری؟ - نه چون تو 6 ترم داری من و میبینی + -
  • کامران من چهارشنبه 3 اردیبهشت 1393 23:45
  • حس خوب (1) سه‌شنبه 2 اردیبهشت 1393 23:37
    یه شبایی هم اینجا هست ما میوفتیم رو دور خنده ، به همه چی میخندیم ،وقتی که فاطمه داشت نماز میخوند ،من داشتم تعریف میکردم که استادمون رفته فست فودی خواسته بگه دوتا همبرگر بدین و دوتا بندری گفته دوتا همبری دوتا بندری ....خودمون که از خنده نفسمون بالا نمیومد ، فاطمه نمازش رو ول کرد و افتاد روی سجادش به خنده ما هم ازش فیلم...
  • چگونه برای میهمان خود در کمترین زمان شربت درست کنیم ؟ دوشنبه 1 اردیبهشت 1393 17:56
    ابتدا ابلیمو را در بزرگترین قابلمه موجود ریخته ، هم میزنیم ،شکر را اضافه میکنیم ، هی هم میزنیم ، با دوست خودت میخندیم ، هم میزنیم ، راجع به هم اتاقیه غیبت میکنیم ، هم میزنیم ، بعد اب را کم کم اضافه میکنیم ، اهنگ گوش میدهیم ، هم میزنیم ، جوری به کف قابلمه قاشق را میکشیم که تفلونش کنده شود ، بلند بلند میخندیم ، هم...
  • جان؟! دوشنبه 1 اردیبهشت 1393 11:44
    فکر کنم کارش خیلی گیر بوده !!! اینجوری پیدا نمیشه باید بیشتر بگردی !
  • از قدیما دوشنبه 1 اردیبهشت 1393 11:21
    ارشیو ایمیلم رو زیر رو میکردم ، یهو چشمم افتاد به یه ایمیل که یه عکسی بود واسم فرستاده بود از صفحه گوشیش . اسمم رو منزل سیو کرده بود.اونروز اینقدر خندیدیم به انتخاب این اسم ، همشم ذوق داشتم جاهایی که ممکنه همه ببینن بهش زنگ بزنم که این اسم روی گوشیش بیوفته و بعدشم حرصش دربیاد و هرهر بخندیم .
  • تبریکات یکشنبه 31 فروردین 1393 09:25
    از بدی های دوری از خانواده دور بودن از همین روزای مهمه ...چیزی که من دلم میخواست از دیشب مامان رو محکم بغل کنم و ببوسمش ولی همش تلفنی اسمسی...دیروز مامانم میگفت رفتی مشهد از امام رضا چیزای بزرگ بخواه . بهش گفتم چیزی بزرگ تر سلامتی و طول عمر تو؟.... روز همتون مبارک ...همه مامانا ...همه خانوما ...همه ی شمایی که اینجا رو...
  • ریز لحظات شنبه 30 فروردین 1393 23:20
    از فکر و خیالمون که بیرون نمیره این کنسرته ...بریم این اهنگ رو بخونیم ...بریم جیغ بزنیم که هنوز امید داریم ...یا خودمون بزنه به سرمون و داد بزنیم و بخونیم ....
  • مسئله این است شنبه 30 فروردین 1393 21:31
    داشتیم امروز کارای سفر رو با بچه ها جفت و جور میکردیم که بریم مشهد ، تقریبا همه چی حل شده و مشکلی نداریم و میخوایم یک هفته بی دغدغه رو بگذرونیم ، اما این وسط این دختره دیوونه اوومده میگه کنسرت زانیار بریم جیغ بزنیم اهنگ بخونیم یا مشهد؟ سیاحتی یا زیارتی؟!همه خندیدیم گفتیم حرف نزن معلومه که مشهد ،اما الان میدونم که...
  • کاملا دانشجویی شنبه 30 فروردین 1393 01:34
    ساعت 1.30 شب . به سرمون میزنه که غذا گرم کنیم بخوریم سر سفره +پاشو اب بیار دارم خفه میشم -گمشو ببینم من خودم دارم از تشنگی ماست میخورم !
  • کوئزشن جمعه 29 فروردین 1393 22:22
    سوال هر لحظم از ادمای اطرافم "پس روزای خوبم کی میرسه ..... همین ... کاش که بدونن خیلی منتظرشونم خیلی .دیگه صبرم داره برای همه چی تموم میشه ، کی صبرم تموم بشه کی از این دست و پنجه نرم کردم توی بیراهه خودم خسته بشم کی بفهمم که دیگه ان ورق زندگی واسه من برنمیگرده .. اونروز دیگه خودمم تموم . تموم.
  • حس ناب (2) پنج‌شنبه 28 فروردین 1393 21:59
    دیشب زنگ زدم مامان ، حرف میزدیم ، ناراحت بود ، گریش گرفت گوشی رو قطع کردم دلم فقط خونه بود، یک ساعت بعدش زنگ زد حالمو پرسید ... گفت خوبی . گفتم خوبم گفت من بهت زنگ میزنم باید بگی عالیم . باید همیشه بخندی .تا منو داری کسی حق نداره بهت حرف بزنه خودم جواب همشونو میدم شاید مهمترین انگیزم واسه این زندگی پر فراز و نشیبم...
  • حس ناب (1) پنج‌شنبه 28 فروردین 1393 21:54
    زنگ زدم به بابا ، سر جریانا این چند وقت داشتم باهاش حرف میزدم، حرفایی که پشت سرم بود میخندم میگم بابا چیشد بلاخره سر دخترتو میخوان ببرن یا نه صداشو میندازه تو گلوش هیچ کس حق نداره به تو زور بگه و چپ نگات کنه برو خوش باش با بغض گوشیرو قطع میکنم سایه ات همیشه بالاسرم مرد زندگی من
  • هم اتاقی جدید چهارشنبه 27 فروردین 1393 00:18
  • قیافم دیدنی بود اون لحظه یکشنبه 24 فروردین 1393 21:50
    خبر انلاین و دست اول من از جدید ترین دست گلم بهتون بدم ، اونم اینکه ، بنده دوروزه خیلی خوشحال و سرخوش کیفم رو خیس کرده بودم توی لگن که در اسرع وقت بشورمش . بعد هرسری هم که از کنار تشت و کیفم رد میشدم با پا یه چند دور روش راه میرفتم که مثلا شسته بشه. بعد امروز در امر مهم و خطیر شسشو و چلوندن و ابگیری متوجه شدم که داخل...
  • اسلام در خوابگاه یکشنبه 24 فروردین 1393 17:23
    باید بهتون بگم که دو چیز اینجا اصلا نه غصبی به حساب میاد، نه جزو حرامات قرار میگیره ، نه میتونیم فکر کنیم که اصلا صاحاب داره و صاحابش راضی نیست . یکیش بطری اب خنک توی یخچال هست که اصولا داشتن صاحاب واسه ی بطری در هوای گرم و معمولا فصل بهار و تابستون تعریف نشدس و دارای مالکیت نیست یعنی اصلا نمیتونه که صاحاب داشته باشه...
  • آهنگ های محبوبم(2) یکشنبه 24 فروردین 1393 00:30
    گوش میکنم...
  • آهنگ های محبوبم(1) یکشنبه 24 فروردین 1393 00:06
    گوش میکنم...
  • 173
  • صفحه 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • 6