ریز لحظات (2)

داریم چمدونای مشهمد مون رو میبندیم ،داریم برای بعد امتحانا برنامه سفر شمال میچینیم . قراره که کسی نفهمه میریم شمال و من داشتم بلند بلند میگفتم که چطوری بریم و با کیا بریم و کجا بمونیم.

پنجره بازه ، ستاره از طبقه سوم داد میزنه ، مام پایه ایم کی میخواید برید؟!




نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.