-
جاده ها هم عاشقی بلدند
یکشنبه 12 آبان 1392 22:14
تازه رسیدم ...اینجا هوا عجیب ملس و دوست داشتنیه ..... جاده هم عاشقی میکرد با من ، رعد و برق شدید باروونی که میخورد به شیشه پنجره اتوبوس و من سرمو تکیه داده بودم به شیشه ... زیبایی جاده دو چندان شده بود توی این بارون ، حتی توی این لغزندگی و پیچ های تند و بی احتیاطی راننده ها ...جاده هر کجا که باید میپیچید بارون شدتش...
-
4 days
شنبه 11 آبان 1392 21:19
چهار روز است که در خانه امن! خودمان هستم ،بدون تلفن های ساعت 5 صبح ، بدون خروپف های تخت کناری ، بدون چراغ روشن ها ،چهار روز است خانه هستم ، همه چی هست ...میز شام سه نفریمان ...صبحانه های مفصل و مورد علاقه ! با نون بربری های کنجدی سفارشی که بابا صبح ها به عشق من میخرد و میگذارد لای سفره تا من بیدار شوم و بخورم ، چهار...
-
بعد از 28روز
چهارشنبه 8 آبان 1392 10:56
شام خونه خودمونم ...به مامان کلی سفارش غذاهای گرم و محبوبمو دادم ...یهو شد رفتنمو الان دارم جمع و جور میکنم وسایلمو .... هوا هم کلی سرد شده پریروز هم بارون خوبی اومد ... خوشحالم
-
مرسی معین
یکشنبه 5 آبان 1392 23:27
احساس خوبیه ، حالم بهتره ، این چند روز به شدت مریض بودم ، اول ابان با سرمارخوردگی واسه من شروع شد ، اما من عاشق این ماهم ، هوای این ماه عین دزد میمونه ، یهو حال ادمو می دزده ، یه جوریه خنکیش ..ابری بودنش همشو دوست دارم ....فصل محبوبه من ...لباسای گرم و محبوبه من ... جناب معین هم امشب با اهنگاش خوب منو درگیر کارم کرده...
-
تکراری های لذت بخش
یکشنبه 5 آبان 1392 14:41
حیف است. بعضی چیزها حیف هستند برای تکراری شدن. بعضی آدمها حیف هستند برای اینکه فرقی با دیوار نکنند.بعضی اهنگ ها حیف هستند برای اینکه اینقدر گوششان بدهیم تا حالت تهوع پیدا کنیم بهش . بعضی آدمها اینقدر ارزشمندند که باید روابط را با آنها محدود کنیم، مبادا تکراری شوند. بعضی کوچهها آنقدر عزیزند که نباید آنقدر برویم...
-
خواهرانه
یکشنبه 28 مهر 1392 23:00
خواهره هم اتاقیه اومده ، دراز کشیدن روی زمین ، یکیش باید بزرگتر باشه از رفتارش معلومه ، هی نصیحت میکنه ، موهای این یکی خواهره رو نوازش میکنه ، وقتی این یکی خواهر گریه کرد ارومش کرد .... دلم یهو برای خواهری تنگ شد ، برای اروم کردناش ، برای نصیحت هاش ، برای جیک تو جیکه های شبونمون و استرس بیدار شدنه بابا از خنده های...
-
مثلا این میتواند برنامه شب های یکشنبه ات باشد
شنبه 27 مهر 1392 17:32
مثلا از خواب که بیدار شده باشم هنگ نباشم که العان صبح است باید بروم دانشگاه ؟!یا العان شب است ؟گوشی را بر ندارم و به *140*1# اسمس ندهم که ببینم ساعت چند است ... مثلا توی این گرگ و میش و دم غروب های پاییز با زنگ تو بیدار شوم که بگویی دم در ایستاده ام لباس بپوش که برویم دور بزنیم من هم از جایم بپرم مانتو را تنم کنم و با...
-
خاطرات تکرار نشدنیم (4)
جمعه 26 مهر 1392 21:49
روز خوبی بود ، خیلی غافلگیر شدم ، ظهر که از کلاس اومدم با تموم خستگی نشسته بودم توی هال و برنامه میریختم که عصر جمعه خود رو چگونه بگذرونم ، یهویی دیدم صدام میزنن ته تغاری بیا پایین و بدو بدو یکی دستمو گرفت پله هارو کشوند پایین ....که با دیدن قیافه فندق و زنداداشم شوکه شدم و قلبم تند تند زد اصلا انتظار نداشتم که بیان ،...
-
خاطرات تکرار نشدنیم (3)
پنجشنبه 25 مهر 1392 16:57
پنجشنبه ها روز جمعه ی من به حساب میادو من تعطلیم و روز اول هفته لم از جمعه شروع میشه ! پنجشنبه مختص نظافت و جمع و جور و شست و شو و صد البت روز گردشه ! و رسیدگی به کارهای مونده و انجام نشده که خداروشکر همیشه میمونه اصلا به نظر من جمعه و پنجشنبه قانونشش استراحت و تفریحه ، اصلا نمیشه ادم بمونه و جایی نره وختی همه بیرونن...
-
خاطرات تکرار نشدنیم (2)
چهارشنبه 24 مهر 1392 00:31
صبح خوبی رو شروع نکردم ، و از همون صبح بد بیاری هام شروع شد ،جا موندن از سرویس، افتادن دوربین دوستم از دستم ، بهم ریختن برنامه کلاس هام ،اضافه شدن کلاس ها به روز جمعه ام ، که کلا نمیفهمم سر و ته هفتم از کجا شروع میشه و تموم میشه ،دلتنگی مامان و غیره ، در اخرین لحظات تصمیم گرفتم بیخیال کلاس و همه چی بشم وبرم پیش خواهرم...
-
جز همه این هایی که یک روز باهاشان حال میکردم
دوشنبه 22 مهر 1392 07:40
چیزی باید باشد غیر از این تخت،غیر از این لپ تاپ و پیاده روی توی این خیابان شلوق، برای وقتهایی که عجیب تنهایم، چیزی باید باشد غیز از هر هر های شبانه ام که چهر ام را شاد میکند ، چیزی جز پختن غذای محبوبم ، جز گشتن توی پاساژ های مورد علاقه ام ، جز شیطنت های زیر میزی ام ... چیزی باید باشد غیر از چای ،غیر از مسکن های شبانه...
-
یک رسم است
جمعه 19 مهر 1392 21:14
پنجشنبه و جمعه ها روز عشاق است توی خوابگاه، از صبح صف های طویل برای حمام کردن و بزک دوزک کردن جلوی میز ارایش بیداد میکند ، همه نوبت میگذراند برای حمام ، هر کسی هر فنی بلد است در اختیار دیگران میگذراد ، یکی مو سشوار میکند و یکی مو فر میکند ، یکی ناخن ها رو طراحی میکند ، یکی لاک میزدند، همدیگر رو اماده میکنند و به مناسب...
-
خاطرات تکرار نشدنیم (1)
پنجشنبه 18 مهر 1392 11:54
همیشه از اینکه خاطرات مکتوب نداشتم از دوسال پیشم ناراحت بودم و گاهی دلم میخواست با تاریخ دقیق و روزهای مشخص تک تک خاطراتم رو مرور کنم ، نمیدونم چم شده ،میام مینویسم و اخرش پاک میکنم ... دیروز کل روزو راه رفتم، از صبح تا ظهر که دانشگاه بودم و بعدش که اومدم خوابگاه با پریا ناهار خوردیم چیپس و ماست خوردیم یکمم دراز کشیدم...
-
اتاق شماره 26
شنبه 13 مهر 1392 22:54
دیروز پا به این شهر گذاشتم . عین این ادمهایی که تازه وارد یک جایی میشوند و هاج و واج اطراف رو با دقت نگاه میکنند ،لبخند گنده ای روی لبم بود و بی توجه به سنگینی دوشم و ساک های دستم ،سعی میکردم از بین جمعیت داخل اتوبوس ،پیاده رو ها ، سرک بکشم و با دقت همه جارو از اول نگاه کنم . با دقت . مو به مو . جز به جز . انگار که...
-
مقایسه همسان!!
چهارشنبه 10 مهر 1392 23:01
از دیشب تا حالا لباس استین بلند و شلوار و جوراب و مایحتاجم برای مقابله با سرما و خنکی هوا رو فراهم کردم . من ادم غیر متعادلی هستم . در سرما ،نه فقط برف و باران ، بلکه همین خنکی دم دمی صبح و غروب ، سردم میشود عجیب . در تابستان به طرز عجیبی گرمایی هستم و تقریبا بیشتر دعواهای من و مامان سر قبض برق است که می اید میکوبد...
-
شرح حال وضعیت جدید
سهشنبه 9 مهر 1392 11:27
یکشنبه که رفتم ، چون با ماشین میرفتیم دیگه گفتم که همه وسایل هامم ببرم بعد از ثبت نام برم بزارم خابگاه که دیگه نخوام با اتوبوس این همه بارو با خودم بکشم و جا به جا کنم .و قرار بر این بود که بمونم ! رفتم برای ثبت نام . مامان قرار نبود بیاد ، اما خیلی دوست داشت ببینه خیلی برای این مرحله از زندگیم دعا کرده بود ... برق...
-
من رفتم
یکشنبه 7 مهر 1392 08:13
+در حالی دارم اینو مینویسم که ماشین دم در منتظرم واستاده !
-
روی بد بختیه کم شده بود دیگه جم کرد رف
شنبه 6 مهر 1392 09:14
یادم میاد، یه روز بود، پاییز بود . هممون زیر پتو قایم شده بودیم از سرمای سوز ِ اتاق و شوفاژ خراب شده فَکَسنی . با پریا و فائزه و مهدیه مهرناز هاررر هارررر به بدختیا و روزای تلخمون خندیدیم .صدامون تا پایین رفت مسوله دوبار اومد بالا تذکر داد . کلا اوللا کلاس بودیم واسه هم کسی نمیومد بگه که چیه و چی گذشته بهش و داره...
-
smile
جمعه 5 مهر 1392 20:26
نشسته ام وسط اتاقم . چمدان را گذاشتم ام کنارم .درش را باز کردم با یک دستمال خاک یک سال گذشته که همراهم نبوده را پاک کردم . کشوهای دراورم رو بیرون اوردم و گذاشتم روی زمین تا راحت تر بتونم از بینشون لباس هارو اننخاب کنم . اهنگ ویگن هم در حال پخش شدنه .همراهش میخونم ،بردییی از یادمم دادی بر بادممم ، هر لباسی که بر میدارم...
-
قراره از خوش شانسی زیاد اسممو بزارم شمسی
پنجشنبه 4 مهر 1392 18:22
یه نمونه داداش دارم ،صبح دلش نیومد که که من تنها برم ساعت 8 اومد باهم کلاشینکف (!) برداشتیم رفتیم شهر و بهم بریزیم وتقی رسیدیم در خوابگاه اومدیم که اسلحه بکشیم که چرا برای من نیست !شانس با من یار بود و یکی همون لحظه کنسل کرد و منم جیرینگی پولشو دادم و ثبت نام کردم و دوتایی برگشتیم. اتاق ِ رو به خیابون ِ محبوب خودم...
-
الو خدا صدا میاد الو الو
چهارشنبه 3 مهر 1392 17:47
خدا هی دارد سیمش رو با ما قطع و وصل میکند ...هی صدا با تاخیر میرسید هی تصویر نمی اید ...نمیدانم حکمتش کجاست حکمت هی این قطع و وصلی ها اما کاش که اینجور نباشد تا می ایم خوشحال شوم میخورد توی ذوقم . کارهای شهرداری رو تحویل دادم،و مغازه رو ، پایان کار میشود اینکه بنرهای تبلیغاتی و فرهنگیم در سطح شهر نصب شده ...تازه به...
-
شماها هیچ وقت بزرگ نمیشید
سهشنبه 2 مهر 1392 21:52
چند روزه پیش که میزبان یکی از دوست هام به همراه خانواده خودش و همسرش بودم ، بماند که چیشد و اینها ،روز اخر که داشتیم خداحافظی میکردیم دوستم رو به مامانم گفت که زودتر ته تغاری بفریستینش اصفهان راحت شین ، که مامان خیلی جدی جواب داد راحت نمیشم اتفاقن خیلی هم ناراحتم اما هدف های بچم و ارامشش برای من مهمتره . من خیلی...
-
اصفهان سلام
دوشنبه 1 مهر 1392 19:50
خدایا شکرت . این پست رو که یادتونه... همه چی همونی شد که میخواستم ...خدایا شکرت خدایا مرسی اصفهان سلام من اومدم .....
-
صبح دل انگیز خود را چگونه اغاز کرده اید
دوشنبه 1 مهر 1392 08:19
یه نمونه داداش دارم غیراز اینکه سهم ته دیگ سیب زمینی و ماست من رو میخوره ، با متد جدیدی من رو از پای سفره بلند میکنه چون میدونه منتظر خبرم و بلند میشم، یه گوشیشو نگاه میکنه و میگه بدو بدو برو پای لپ تاپ وقتی بر میگردم با بشقاب خالی غذا روبه رو میشوم . العان هم چشمهاشو نیمه باز کرده و میبینه من پای لپ تاپم میگه چند تا...
-
سلام پاییز
یکشنبه 31 شهریور 1392 11:26
باد پاییزی چند روزی هست هی میخوره توی صورتم و صبحها دم دم های ساعت 5 6 تا 8 صبح مجبورم میکنه خودمو رو لای پتو ساندویچ کنم و من رو مستاصل میکنه که اگه لباس بپوشم بخوابم گرمه اگه نپوشم سرده و خلاصه این دو ساعت اولای صبح، من درگیرم چند وقته . البته لذت بخشه من دوست دارم . لذتی که با پتو خوابیدن توی هوای سرد و خنک هست توی...
-
بچه ها مچکرم
شنبه 30 شهریور 1392 17:44
بچه ها یک دنیا ممنونم برای هدر ...میخواستم زودتر بیام و تشکر کنم که نمیشد .... ارغوان جان ، اقای علیرضا ، دلارام عزیزم ، پریسا ی خوبم .... معرفی عکس و ساخت قالب و و ...همتون کمک کردید ممنونم یادگاری خوبی میشه برای من ... حذف شد !
-
عکس ماندگار
چهارشنبه 27 شهریور 1392 21:38
این عکس مربوط به سال 1963 و خداجافظی افراد نیرو دریایی با عشق هاشون...روز اولی که این عکس رو دیدم لبخند زدم . و بعدش ناراحت شدم . چه عکس خوبیه . بی پروا همشون دارن همدیگر رو میبوسن . شاید دفعه دهم یا بیستم باشه که از هم خاحافظی میکنند اما انگار که اخرین دفعست ....همشون فقط یک عشق دارن و انتظار برگشتن فقط یک نفر رو...
-
کمی شاد بیشترش غمگین
سهشنبه 26 شهریور 1392 20:27
حالم جوری دگرگون است . متحول میشود هی . العان که داشتم حرف میزدم بلند بلند پشت تلفن میخندیدم جوری که مامان چندباز تذکر داد ارامتر صحبت کنم . اما ته دلم غم است . امروز اهنگ های شاد گوش دادم . سر به سر دوستانم گذاشتم . برنامه چیدم . حرف زدم . مهربان بودم . اما وقتی که میشینم یک گوشه ته دلم اشوب است . نگرانم . جلوی اینه...
-
فصل جدیدیه ...
پنجشنبه 21 شهریور 1392 20:32
میدانی عزیز من غمگینم . چون دوسال و چند ماه که پیش که آمدم انجا ، خوشحال بودم ، تو بودی ،من بودم . همه چیز اماده بود برای بهترین رقم خوردن. اما رقم نخورد. مثلا جمله ی کلیشه اش که میشود تو فال من نبودی . چقدر که این جمله حال بهم زن است اصلا .یادم هست خواهرم همیشه هشدار میداد و برایم یاداور میشد میگفت درخت ها برایت...
-
چراغی که به مسجد رواست
پنجشنبه 21 شهریور 1392 12:30
پدر من خیلی ادم مردم داریه و میتونم بگم که از اونور بوم افتاده .و متاسفانه اینقدری که مایه میزاره مایه نمیگیره و من ندیدیم توی مشکلات کسی بیاد و دستشو بگیره . پدر من دخترای مردم و شوهر میده ،تحقیق میکنه و تاییدش حجته برای بقیه . درحالی که دختر خودش توی خونَس اصلا نمیدونه من چیکار میکنم و وقتی که میپرسم میگه بابا من...