ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
شما که غریبه نیستید ، فهمیدیم یه فست فود قراره افتتاح بشه و فلافل مجانی بده ، 18 نفری نیم ساعت زودتر از افتتاحیش رفتیم وایستادیم توی صف و ...
شاید باورتون نشه از خنده زیاد سردرد گرفتم .
یادم میاد، یه روز بود، پاییز بود . هممون زیر پتو قایم شده بودیم از سرمای سوز ِ اتاق و شوفاژ خراب شده فَکَسنی . با پریا و فائزه و مهدیه مهرناز هاررر هارررر به بدختیا و روزای تلخمون خندیدیم .صدامون تا پایین رفت مسوله دوبار اومد بالا تذکر داد .
کلا اوللا کلاس بودیم واسه هم کسی نمیومد بگه که چیه و چی گذشته بهش و داره میگذره . یهو دلمون باز شد . اولین بار واسه بد بختیا گریه نکردیم. از خنده بود که اشکمون درومده بود . اره یادم میاد تا صبح اینقدر ریز ریز زیر پتو حرف زدیم و خندیدیم . اونم بلند بلند.