یادداشت های دختر کوچیکه خانواده
یادداشت های دختر کوچیکه خانواده

یادداشت های دختر کوچیکه خانواده

جز همه این هایی که یک روز باهاشان حال میکردم

چیزی باید باشد غیر از این تخت،غیر از این لپ تاپ و پیاده روی توی این خیابان شلوق،

برای وقتهایی که عجیب تنهایم،

چیزی باید باشد غیز از هر هر های شبانه ام که چهر ام را شاد میکند ، چیزی جز پختن غذای محبوبم ، جز گشتن توی پاساژ های مورد علاقه ام ، جز شیطنت های زیر میزی ام ...

چیزی باید باشد غیر از چای ،غیر از مسکن های شبانه ام که حکم نقل و نبات پیدا کرده اند،جز بالا پایین ونوسانات ! فشارم، جز اب قند هایی که هر لحظه پریا به دستم میدهد ،

چیزی باید باشد مثل اغوش مامان

چیزی باید باشد مثل آغوشت!

که هیچکدام نیستند...


+حال خودم ، حال دلم ، هیچکدام اصلا خوب نیست ...دوستان یاری برسانید ....دارم اب میشم ذره ذره  ...


نظرات 9 + ارسال نظر
خانوم مارپل دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت 20:09

خیابان شلوغ! که خوووب نیس

راسی تو کامنتای تینا دیدم عکستو دادی بهش منم میخوام ببینیمممم لطفا
تو عکس منو دیدیییی قبول نیس من ندیدمتاااا

چرا خوبه من دوست دارم

عی وای از کجا دیدی لو رفتم یه روز پرده برداری میکنم اگه متقاضی زیاد باشه

خانوم مارپل دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت 20:33

منظورم املای شلوغ بود
کسی حواسش مث من جمع نیست کههه پس متقاضی بی متقاضی خب برا من خصوصی بفرس خو ببینمت

اهان و مهم نیته درست و غلطش مهم نیس که
باشه عزیزم میفرسم سر فرصت حتما

ﺑﺸﺮا ب.ر دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت 22:11 http://biparvabash.persianblog.ir

ﻋﺰﻳﻴﺰﺯ ﺩﻟﻤﻤﻢ...ﻧﺒﻴﻨﻢ ﺣﺎﻝ ﺗﻮ و ﺩﻟﺖ ﺧﺮاﺏ ﺑﺎﺷﻪ...ﻧﺒﻴﻨﻢ ﺩﻟﺘﻨﮓ ﺑﺎﺷﻲ....ﺁﺧﻪ ﭼﺮاااا????
اﻣﻳﺪﻭاﺭﻡ ﺩﻳﮕﻪ ﻫﻴﭽﻮﻗﺖ اﻳﻨﺠﻮﺭﻱ ﻧﺒﻴﻨﻤﺖ...
ﺷﺎﺩ ﺑﺎﺷﻲ...

مرسی عزیزکم ...

Mahsa سه‌شنبه 23 مهر 1392 ساعت 01:01 http://www.nice-dolhouse.blogfa.com

تنهایی گاهی آدمو بزرگ میکنه، و گاهی مریض!

و گاهی هردو !

برادر شغال سه‌شنبه 23 مهر 1392 ساعت 10:57 http://sage-zard2.blogfa.com

برو پل فلزی .برو اون پایین یه جای خلوت بشین و به رودخونه که خشک نگاه کن زار بزن و گریه کن

اونجا که پاتوقمه ...

ارغوان سه‌شنبه 23 مهر 1392 ساعت 11:55

باورت نمیشه ولی ..خوب میفهممت..

واقعا ...

7660 سه‌شنبه 23 مهر 1392 ساعت 13:34

امیدوارم یه روز دیگه این حس رو تجربه نکنی اصلا یادت بره که دلت یه زمانی بغل می خواسته. من مطمئنم به زودی این حس های بدت تموم میشه. تا اونموقع باید خودت بزنی به اون راه:) نبینم ناراحتیتو دختر کوچیکه!

استاد فکرشم نمیکردم سر یک هفته اینجوری داغون شم ...از خودم خجالت میکشم ...فشار زیادی رومه..
ممنون

آقای لزج سه‌شنبه 23 مهر 1392 ساعت 22:49 http://tahvie-matbo.blogfa.com/

میخوای یچی بهت بدم بزنی همه غم و غصه هارو فراموش کنی؟

ارع چی تو دست و بالت هس

خانوم مارپل چهارشنبه 24 مهر 1392 ساعت 00:14

خوبی روبراهی؟

قربونت برم مرسی بهترم یکم ...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.