یادداشت های دختر کوچیکه خانواده
یادداشت های دختر کوچیکه خانواده

یادداشت های دختر کوچیکه خانواده

فکرشم نمیکردم

خب جواب ها که امده و من راهی اصفهان شدم دوباره ...اما از روزی که فهمیدم نمیخواستم لو بدم تا تصمیم قطعی رو بگیرم .اما دلم اروم نشد . طاقت نیاوردم  که نگم بهتون . فکر میکردم باید جیغ بلند بکشم وقتی بفهمم که میتونم دوباره توی این شهر بچرخم و درس بخونم و لذت ببرم . اما اینجوری نبودم .یه بغض گنده توی گلومه . شایدم شوکه شدم . همه ی خاطراتم عین نوار فیلم از جلوی چشمام داره رد میشه و من باید بی شک خوشحالترین ادم باشم اما نیستم. شاید به قول داداشم خوشحالم خودم خبر ندارم ....


نظرات 6 + ارسال نظر
Mahsa پنج‌شنبه 21 شهریور 1392 ساعت 00:40 http://www.nice-dolhouse.blogfa.com

ایییییوللل! دیوونه شدی؟!!!
خیلی خوبه کـــــــــه..

از خوشحالی زیاده !دیونه که بودم

یاسمین پنج‌شنبه 21 شهریور 1392 ساعت 02:46 http://donyayeyasamin.blogsky.com

سلام
اسم وبلاگتون رو دیدم اومدم منم مث خودتون ته تغاریم و بچه آخرم خوشحال میشم به وبلاگ منم سربزنید

7660 پنج‌شنبه 21 شهریور 1392 ساعت 14:14

خیلی بهت تبریک میگم. حستو کاملا می فهمم و امیدوارم روزهای پیش روت روزهای آفتابی و گرمی باشه...

ممنوتم 7660 عزیز

تینا جمعه 22 شهریور 1392 ساعت 12:26 http://tinak.blogfa.com

عزیییییییییییییییییزم
فوق لیسانس قبول شدی؟
منم وقتی شنیدم قبول شدم خوشحال نشدم باورت میشه؟؟
اول یه دل سیر گریه کردم که چرا تهران قبول نشدم. اما الان هرچی میگذره میبینم این بهترین حالت ِ قبولی بود برام ...
انشاالله که خیره دوست عزیز و قدیمی :*

اره ادم شوکه میشه شایدم لذت نداره مثل اولین دانشگاه نمیددونم .
اره الان هرچی میگذره و توی دهنم یه سری اتفاق میچینم و برنامه میریزم میبینم بیشتر راضیم ...

تینا جمعه 22 شهریور 1392 ساعت 16:30 http://tinak.blogfa.com

کامنت من کو؟

کامنت شما همینجاست

تینا شنبه 23 شهریور 1392 ساعت 10:56 http://tinak.blogfa.com

بازم تبریییییییییییییییییییییک
راستی دخترک متولد چه سالی بودی آیا؟
فکر کنم 68 بودی آره؟

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.