یادداشت های دختر کوچیکه خانواده
یادداشت های دختر کوچیکه خانواده

یادداشت های دختر کوچیکه خانواده

دوست

نمیدانم که تاحالا برایتان پیش امده که حضور یک دوست صمیمی  اذیتتان کند. نه فقط دوست . یک همراه . یک همکار یک هم کلاسی ... برای من اسم بعضی شان حتی دلشوره ای بر جان می آورد که نگو ... وقتی خودم را  از کسی دور میکنم به این معنیست که من را اذیت میکند وجودشان/نظرشان/حتی نگاهشان . من دوستان خوب صمیمی هیچگاه نداشتم و همه دنبال سود ومنفعت طلبی بودند . همه متوقع بودند و حسود . من هم عیب دارم  اینطور نیست که انها بد هستند و من خوب مطلق اما این را به خودم حق میدهم که بگویم با ان دستی که دادم پس نگرفتم . دوست داشته نشدم . ارزش برایم نگذاشتند . گاهی دوست دارم نظر انها را هم راجع به خودم بدانم .اما این آدمهای دوروبر من زندگی ارام را برای من مختل کرده بودند . گاهی تاثیر فکرشان اینقدر ملموس بود و من را عوض میکرد که از خودم بدم می آمد ( بعله من ادم ضعیفی هستم که زود تاثیر میگیرم ). انرژی منفی هستند برایم . چند سالی است نتیجه گرفتم که کاری با انها نداشته باشم و دوری کنم. خودم را که میشناختم برایم مثل سم بودند .دوری حتی به قیمت تمام شدن بی معرفت کنار اسم مبارکم .دوستان چندین ساله ام  را از دست دادم خودم خواستم که حضورشان کمرنگ شود  .اینطوری برای روحم بهتر بود .  چند سالی است که تنها زندگی میکنم . فکر میکنم . خب صد البت نمیشود منکر این شوم که تنهایی شیرین تر از قدم زدن با یک دوست است . نه اصلا . ولی خیالم راحت  است که شب با فکر حرفهایشان و تحمیل نظرشان خواب نمیروم . ازشان فراریم . توی کوچه توی خیابان توی تاکسی . اصلا به محض اینکه میبینمشان خودم را گم و گور میکنم .

 مثل دیگران گوشی موبایلم روزی چند بار زنگ نمیخورد که دوستانم با شیطنت پشت تلفن حالم را بپرسند . اس ام اس های ناجور برایم نمی آید . خاله زنک بازی نمییکنم. خیلی وقت است با دوستی ننشسته ام تخمه بشکنم و غیبت کنم و یاداور روزهای گذشته جوانی ام شوم . راضیم . من در زندگیم به یک مرحله ای رسیدم که متوجه شدم هیچ چیز خانواده ام نمیشوند . البته منکر این نیستم که دوستان خوب وجوذ ندارد نه اصلا . بین خیلی از شماها میبینم که دوست حتی از فامیل درجه یک هم با ارزش تر است چه بسا حتی نزدیکتر . برای من این قسمت در زندگیم ننوشته شده . من شانه به شانه با مادرم در خیابان راه میروم . با پدرم مینشینم اخبار نگاه میکنم و شب ها با هم ســـ ــ یاست کشور را تحلیل میکنم و اخبار زبان انگیلیسی میبینم . حوصله سر رفتن ها و غرغزهایم  را با برادرم تقسیم میکنم . با خواهرانم غیبت میکنم و ماهرانه خاله زنک بازی در می آورم  . شیطنت و کودک درونم را با فندق برادر که سمت عمه شدن 9 ماهی است نصیبم شده تقسیم میکنم . با زنداداش گرامی در مورد جدید ترین مد روز و انواع کتاب ها و فیلم ها حرف میزنم . دوستان من چند سالی است که این چندنفرند که برایم عزیزند ....



نظرات 6 + ارسال نظر
Saeid جمعه 1 شهریور 1392 ساعت 14:28 http://dodkesh.blogsky.com/

همیشه گفته ام
چه فرق میکند چقدر فاصله ، وقتی رفته باشی ....

همیشه گفته ای
رفتن همانقدر دلشوره دارد که ماندن

همیشه گفته ام
هیچکس برای هیچکس نبود

همیشه گفته ای
هیچکس برایِ هیچکس نماند




ما هم ....

:)

Mahsa جمعه 1 شهریور 1392 ساعت 16:16 http://www.nice-dolhouse.blogfa.com

خیلی خوشحالم که اقلا اونا رو داری..

Mahsa جمعه 1 شهریور 1392 ساعت 16:18 http://www.nice-dolhouse.blogfa.com

خیلی خوشحالم که اقلا اونا رو داری..

اره خداروشکر که دارمشون ....مرسی مهسا

کافه ستاره جمعه 1 شهریور 1392 ساعت 19:33 http://starcoffee.blogfa.com/

خصوصی!

بعله مرسی

/...//..//// جمعه 1 شهریور 1392 ساعت 23:58 http://no-gh-te.blogfa.com

:) کسایی که همیشه موندگارن و قابل اعتماد ...

واسه این مرحله از زندگیت ، واقعن خوشحال باش ته تغاری :)

اره قابل اعتماد ترینن و اصلا بی توقع !
اره خوشحالم ...

وانیا شنبه 2 شهریور 1392 ساعت 12:44

نازیییییییییییی منم ته تغاریما
هی میگه کد اشتباهه

ای جانم الهی
اره قاطی کرده دیشبم هی میگفت اشتباس.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.