یادداشت های دختر کوچیکه خانواده
یادداشت های دختر کوچیکه خانواده

یادداشت های دختر کوچیکه خانواده

از تولدانه تا یه کامیون پوست پیاز

1-مسافرتم خیلی طولانی تر از اونی که فکر میکردم شد ...خوش گذشت با همه فراز و نشیب هایی که بود میتونم در کل نمره ی بالای 17 بهش بدم .عروسی هم خوب بود اونقدر که انتظار داشتم مجلسشون در اون حد نبود اما میشه نکات مثبت رو دید و خوب بود در کل . از اینکه هممون در کنار هم بودیم بدون هیچ تنشی، خدارو شکر ...یکی از بهترین اتفاق ها این بود که روز تولدم کنار بابا بزرگ 90 ساله ام بودم ... با اینکه هر 5 مین یکبار باید رفرش میکردیم که تولد نوشه و من کیم و اون کی هست ... اما لذت بخش بود احساس میکنم حکمتی بود که کنار هم بشینیم و شمع تولد رو فوت کنیم با هم عکس یادگاری بگیریم ...بابا بزرگ عاشق کیک و بستنیه و نوشابس . وقتی بهش کیک دادم و بستنی یک جوری عین بچه ها بستنیشو با اشتها و لذت میخورد و با لهجش میگت عجججَب خیلی چسبید خوشمزه بوداااااااا، که دلم میخواست بغلش کنم و ببوسمش ...عاشق نوشابه ی مشکیه یادمه اون قدیما همیشه بهمون پول میداد که بریم نوشابه بخریم براش .اونشب به طور یواشکی بهش نوشابه هم دادم دیگه عیشش نوش شده بود و فقط میخندید و خوشحال بود ...قسمت بود که کنارش باشم برای بعدن ها .....

و مرسی برای تبرک هاتون برای امید دادن هاتون برای ارزوهای قشنگتون و مرسی و مرسی و مرسی !

2-دیروز توی مترو  دوتا دختر کنارم نشسته بودن و داشتن حرف میزدن .من کلا انقدر حواسم به دستفروش هاس هیچ وقت به اطرافو حرفاشون دقت نمیکنم اما این خیلی جالب بود که میگم براتون ....

دخترک کناریم که کمی تپل مپلی هم بود برای دوستش تعریف میکرد که قصد طلاق داره و شوهرش کار نمیکنه که دوستش ازش پرسید مهریت چقدره که بادی تو غبغبش انداخت و گفت " دو تا کامیون پوست پیاز و یک کامیون گل شیپوری"

و تعریف میکرد چقدر سختی کشیدن و اینور اونور رفتن تا ثبت احوال قبول کرده که ثبت کنه مهریشون رو . دوستش که سعی در راهنمایی کردنش داشت!! بهش میگفت من جای تو بودم قلب پسره رو مهریه میزاشتم تازه الان مد هم شده .دیگه نمیتونست کاری هم کنه ...

دختره میگفت من هنوز دوسش دارم و اگه برگرده راضیم که زندگی کنم اما دوستش نظرش این بود که طلاق بگیره و راحت بره تنهایی زندگی کنه . وقتی دختره از دوستش پرسید که اون چی، نامزدش رو دوست داره یا نه.. . دختره لباشو کج کرد و با زور گفت ای دوسش دارم ولی نباشه واسش نمیمیریم ...

اینقدر ساده و جدی راجع به این موضوع حرف میزدن که انگار یه چیزی عادیه و خیلی پیش پا افتاده و ساده داشتن باهاش برخورد میکردن ...مجبور بودم پیاده شم و بحثشون تا اینجا ختم شد و اخرش نفهمیدم چیشد اما همین چیزایی که رو شنیدم واسم کافی بود... چون به اندازه کافی اعصابم خورد شده بود و تو ذهنم درگیر حرفاشون بودم همین مقدارش برای تحلیل کردن و فکر کردن کافی بود. همیشه از این چیزا که میخوندم توی سایت ها یا روزنامه ها فکر میکردم ادمای خاصین فکر میکردم اصلا فضایین تصورم عجیب بود از چهره هاشون یا همچین ادمایی وجود خارجی ندارن و همش الکیه . اما اینطور نبود طنازی و مهربونی قیافه هاشون به حرفا و تصورات سنگی و خشکشون از زندگی نمیخورد .

از ادمها و دوستهای این مدلی باید ترسید باید وحشت کرد . اینها خانه خراب کن هستن اینا تا ته مغز ادم نفوذ میکنن و نمیران که خودت تصمیم بگیری . و بعد که به حرفاشون عمل کردی تنهات میزارن و نیشخندشون ترکت میکنن .این ادمها ساده وارد زندگی ادم میشن بدون اینکه خود ادم بفهمه که چیشد از کجا وارد شدن از این ادمها باید ترسید...باید دوری کرد ...

 واسه خود این ادم ها هم نگرانم واسه قلبشون ... نمیدونم زندگی برای اینا معنیش چیه که با پوست پیاز و امثال اینها که زیاد شندیم معنا میشه .فکر میکنن چقدر قراره عمر بکنن که روزهای زندگیشون رو با این چیزا دستی دستی هدر میدن . بزرگ ترین نعمت خدا رو که زندگی هست با ضمیمه کردن این افکار بهش زشت و بدچهره میکنن ...اگر به هم اعتماد ندارند که چرا پیمان ازدواج میبندند اونم با  این همه شرایط سخت و اما و اگر . اگر هم همو دوست دارن چرا شک و شبهه توش ایجاد میکنن و کلی چرا و چرا چرا .... نمیدونم تصور شما از زندگی چیه اما مطمن هستم که با کامیون پوست پیاز و گل شیپوری موافق نیستید، هستید؟!

یادم رفت راستی سلام ...