یادداشت های دختر کوچیکه خانواده
یادداشت های دختر کوچیکه خانواده

یادداشت های دختر کوچیکه خانواده

گوله نمک

برادر 4 5 ساله ی یکی از بچه ها اومده بود توی خوابگاه هنوز  از پله ها بالا نیومده بود و وارد نشده بود ،چند تا از بچه ها با لباسای راحت توی سالن مطالعه و سرپرستی بودن ، پسرک دیدشون و دست خواهرش رو ول کرد  بدو بدو  رفت تو کوچه داد میزد "بابا بابا دانشجوشون(!) با شرت بود بابا بدو  بیا ببین"