یادداشت های دختر کوچیکه خانواده
یادداشت های دختر کوچیکه خانواده

یادداشت های دختر کوچیکه خانواده

همه چیز از یک اهنگ شاد شروع شد ..

هرکداممان توی اتاق هایمان بودیم ، من نشسته بودم پای لپ تاپ ، فاطمه داشت روی بومش نقاشی میکرد ، اتاق بغلی ها امتحان داشتند ، خلاصه 16 نفرمان سرمان پی کارهای خودمان بود ،دیگر نه بهم سلام میکنیم نه زیر قابلمه همدیگر را خاموش میکنیم اگر غذای دیگری بسوز ، بهم غذا تعارف نمیکنیم ، حرف نمیزنیم ، سر میز ناهارخوری بهم جا نمیدهیم ، کتاب قرض نمیدهیم ، حال و احوال نمیکنیم ، سعی میکنیم شانه هایمان موقع ورود به اشپزخانه بهم نگیرد و غیره ،

اهنگ شاد گذاشته بودیم از این ابگوشتی های قدیمی ، کم کم دخترا امدند توی حال ، یکی پای گاز حرکتی میرفت ، دیگری با فنون جدید در یخچال را ، بعضی ها هم بی تفاوت همین وسط برای خودشان میچرخیدند ، جرقه اش لحظه ای شد ، مرا عروس درست کردند از این عروس های قدیمی و افتاب مهتاب ندیده ، فاطمه هم از این دامادهای داش مشتی ، همه دست به دست هم دادیم یادمان رفت 16 نفرمان باهم مشکل داریم ، به هرکسی سمت خودش را دادیم هرکسی برای جش اماده شد ، از عاقد سر سفره را ااماده کردیم تا دوست دختر های قدیمی داماد ، بعد هم مراسم عروسی برگزار شد ، فیلم بردار و عکاس هم داشتیم ، دسته جمعی همه باهم عکس گرفتیم ، و برای خاطره اش یک فیلم 1 ساعته هم داریم ،

قرار بود ان شب درس بخوانیم کار انجام بدهیم ، اما سرمان گرم مراسم شد و این شد که فردایش همه با استرس رفتیم دانشگاه ، قسمت جالب داستان اینجاست که فردا صب بعد از مراسم هیچ کس به روی خودش نیاورد که دیشبش همه با هم خندیده ایم ، حرف زده ایم ، عکس گرفته ایم ، به منوال قدیمی توی روی هم نگاه میکنیم و سلام نمیکنیم و حرف نمیزنیم ...دختریم دیگر 




حس خوب (1)

یه شبایی هم اینجا هست ما میوفتیم رو دور خنده ، به همه چی میخندیم ،وقتی که فاطمه داشت نماز میخوند ،من داشتم تعریف میکردم که استادمون رفته فست فودی خواسته بگه دوتا همبرگر بدین و دوتا بندری گفته دوتا همبری دوتا بندری ....خودمون که از خنده نفسمون بالا نمیومد ، فاطمه نمازش رو ول کرد و افتاد روی سجادش به خنده ما هم ازش فیلم گرفتیم ، رفتیم صدای اون دختره اتاق رو به رویی که داره با دوس پسرش با ناز و عشوه حرف میزنه رو ضبط کردیم و 4تایی کف اتاق پهن شدیم و با هندزفیری گوش میکنیم و  از خنده روده بر میشیم ! ، هندونه و نون پنیر میخوریم تخمه هاشو بهم پرت میکنیم ،تخمه میره تو چش نازی اخم میکنه و ما بهش میخندیم خودشم هندونه رو برمیداره و میماله به سر و صورت ما و بازم میخندیم ،  عکسای مسخره از هم میگیریم و بلند بلند میخندیم ، وسط پلی شدن یه اهنگ شاد بلند میشیم میرقصیم و مسخره بازی  ، بلند بلند اهنگ میخونیم ، چایی و مسقطی میخوریم ،

و حتی وسطش من یادم میوفته که فردا امتحان میان ترم دارم و جزوم  کامل نیست. جزوم رو میبندم و ترجیح میدم که بخندیم . اینقدر بخندیم که گلو درد بگیریم مثل الان . اینروزا کم پیش میاد 4تامون حالمون باهم خوب باشه و 4 تامون زده باشیم سیم اخر ...که هیچ چیز واسمون اهمیت نداشته باشه ...

چگونه برای میهمان خود در کمترین زمان شربت درست کنیم ؟

ابتدا ابلیمو را در بزرگترین قابلمه موجود ریخته ، هم میزنیم ،شکر را اضافه میکنیم ، هی هم میزنیم ، با دوست خودت میخندیم ، هم میزنیم ، راجع به هم اتاقیه غیبت میکنیم ، هم میزنیم ، بعد اب را کم کم اضافه میکنیم ، اهنگ گوش میدهیم ، هم میزنیم ، جوری به کف قابلمه قاشق را میکشیم که تفلونش کنده شود ، بلند بلند میخندیم ، هم میزنیم ، میچشیم تقریبا شکر ها حل شده ، حالا شما چه راهی را پیشنهاد میکنید برای اینکه شربت را از قابلمه به درون بطری انتقال بدهیم؟!ما روش نوین و راحتی را در پیش گرفتیم ، سر مقواهای خود میروید ، محکم ترین مقوا را برداشته ، (در همین حین هم میزنید -میتوانید از دوستتان کمک هم بگیرید) به صورت قیف دراورده ، داخل بطری میکنیم ، بلند بلند میخندیم ، دوستتان باید مقوا را سفت نگه داشته که تا نشود ، شربت را از دورن قابلمه به درون بطری انتقال میدهیم . در اخر هم بطری را دو سه تکان مشتی میدهیم ، تا خوب قاطی پاتی شود ،

مقوا را میگذارید پشت پنجره که خشک شود برای مصارف بعدی . شربت ما اماده است . نوش جان .


ریز لحظات

از فکر و خیالمون که بیرون نمیره این کنسرته ...بریم این اهنگ رو بخونیم ...بریم جیغ بزنیم که هنوز امید داریم ...یا خودمون بزنه به سرمون و داد بزنیم و بخونیم ....