یادداشت های دختر کوچیکه خانواده
یادداشت های دختر کوچیکه خانواده

یادداشت های دختر کوچیکه خانواده

ریز لحظات (2)

داریم چمدونای مشهمد مون رو میبندیم ،داریم برای بعد امتحانا برنامه سفر شمال میچینیم . قراره که کسی نفهمه میریم شمال و من داشتم بلند بلند میگفتم که چطوری بریم و با کیا بریم و کجا بمونیم.

پنجره بازه ، ستاره از طبقه سوم داد میزنه ، مام پایه ایم کی میخواید برید؟!




نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.