یادداشت های دختر کوچیکه خانواده
یادداشت های دختر کوچیکه خانواده

یادداشت های دختر کوچیکه خانواده

گزارشانه

این چند روز زیاد درگیر بودم...مامان اینجا بود و باید هرکاری میکردم که بهش خوش بگذره ...امروز رفتش، اینقدر خسته شدم از این ترم ، اینقدر جسمم روحم خسته شده از اینجا از این شهر که کمتر پیش میاد که حتی از اینجا متنفر بشم .از 7 صبح که پامیشم تا شب یک سره سر پام ، هفته هام دیگه ته نداره و جمعه ها هم میرم سر کلاس . جمعه بچه ها و هم اتاقیه نمایشگاه عکس گذاشته بودن و افتاتحیش بود و من هرکاری کردم نشد خودم رو برسونم و هنوز هم فکر نکنم وقت کنم برم . نمایشگاه کتاب هم قرار بود با بچه ها بریم که اونم باز فرصت نمیکنم . و کلا ترکیدم رسما .

خیلی خسته شدم . یعنی این خیلی رو به معنای واقعی کلمش بخونین...

فقط دلم به این سفر مشهدمون خوشه که برم بگیرم بخوابم فقطططططط ..

نظرات 4 + ارسال نظر
ناصر شنبه 13 اردیبهشت 1393 ساعت 23:04

مجلت درست شد؟ :دی

بله فکر کردی ما از اون خانواده هاشیم؟

بشرا شنبه 13 اردیبهشت 1393 ساعت 23:43 http://biparvaa.blogsky.com

خسته نباشی واقعا ته تغاری جون...
انشاالله به زودی یه فرصت عالی برای استراحت برات پیش بیاد..

ممنون عزیز دل ...انشاالله که بریم این سفر و برامون خوب باشه و خوش بگذره خستگیامون در بیاد!

مهsآ یکشنبه 14 اردیبهشت 1393 ساعت 13:42

سفر - خواب
خواب - سفر !

نه ! اصلاً نمیتونم به هم ربط بدمشون :دی

سخت نیست شدنیه

سایا جمعه 19 اردیبهشت 1393 ساعت 16:10

مشهد میری التماس دعا

چشم محتاجیم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.