یادداشت های دختر کوچیکه خانواده
یادداشت های دختر کوچیکه خانواده

یادداشت های دختر کوچیکه خانواده

شما اگر فهمیدید مرا مطلع سازید

میدانید من خیلی تغییر کرده ام ، خیلی زیاد، اینقدر که وقتی برای مامان میگویم که اینجا چه کارهایی انجام میدهم باورش نمیشود و اخر جمله های من میگوید که کم حرف بزن دختر،یکی از این تغیر ها این است که من قبلا با شمارش بالای 25 بار اسمم از زبان مامان از خواب بیدار میشده ام، و مامان حتی چایی من را قبل  امدنم به سر میز شیرین میکرده تا من بیایم صبحانه بخورم  ، با مثال دیگر میشود اینکه من اگر موهام بد حالت بود(قبلن ها ) از خانه بیرون نمیرفتم یا روزی دوبار حمام میکردم ، حالا برای خودم مردی شده ام ، صبح های جمعه از خواب که بیدار میشوم بعد از شستن دست و صورت بدون زدن هیچ گونه وسیله زیبایی و قرتی بازی ها، شال و مانتو (!) میکنم میروم می ایستم توی صف نانوایی سنگکی ، یک عدد خاش خاشی بزرگ سفارش میدهم ، در راه برگشتش هم  برای ناهار سبزی و ماست میخرم ، و بعدش هم خوردن صبحانه و کیف حال میبرم.حالا سوال من این است که من که این همه برای خودم مردی شده ام چرا الان که حالم خوش نیست و کز کرده ام این گوشه و دلم تاپ تاپ میکند برای این خیابان پشت خوابگاه و درخت هایی که اجازه نمیدهند اسمان معلوم شود تنهایی نمیروم بیرون؟  عین یک مرد دست هایم را در جیبم نمیکنم و بروم قدم بزنم؟من اگر مرد شده ام باید کامل مرد بشوم نمیشود که صبح مرد بشوم الان که عصر است دختر بشوم . میشود؟ نمیشود که . اشکال کار کجاست نمیدانم.

نظرات 8 + ارسال نظر
.+. جمعه 22 فروردین 1393 ساعت 18:29

دور بودن از خانواده یه سری ملزوماتی هم با خودش میاره

اما مرد درونتون یکم بیشتر رشد کرده بوده اون موقع ها

بحث علمیش رو بخواین وبلاگ و سایت اقای سهیل رضایی پیشنهاد میشه...

بعد هم چرا نمیشود...میشود...ادمی دمی دمی...

کی هستن ایشون؟
نیمشود دیگه اگه شده بود الان رفته بودم قطعا

.+. جمعه 22 فروردین 1393 ساعت 18:33

از موقع پلی کردن اهنگ تا الان یه سره داره پخش میشه

مرسی از شما که باعث شدید این ترک رو دوباره پیدا کنم و گوشش بدم

مرسی از حال خوبی که این عصر جمعه ای به من هدیه دادین

خواهش میکنم .

.+. جمعه 22 فروردین 1393 ساعت 18:56

میشه گفت روانشناس هستند یه جورایی

اینم وبلاگشون http://soheil-rezaee.persianblog.ir/

+ "نیمشود دیگه اگه شده بود الان رفته بودم قطعا "

نه منظورم بیرون رفتن نبود...منظورم تغییر حال ادمی بود..

دل آرام جمعه 22 فروردین 1393 ساعت 19:16 http://delaramam.blogsky.com

میبینم که عصر جمعه ای حسابی افتادی روی دور نوشتن، که امر بسیار بسیار پسندیده ایست.
والا به نظرم اینکه بدون استفاده از وسایل زیبایی میری و نون میگیری ربطی به مرد شدنت نداره. به اینمربوطه که اون لحظه از صبح برات زیبایی ظاهرت در اولویت نیست.
کاش نزدیک بودیم میشد با هم بریم اون خیابون قدم بزنیم. باید خیابون با صفایی باشه.

حالا خوبه یا بد ؟ اما انصافا عصر جمعه ای محرک خوبیه !
شاید هم این باشه که شما میگی اما خب قبلا خیلی مهم بوده .
واقعا کاش میشد با هم از قدم زدن توی این خیابون لذت برد.

.+. جمعه 22 فروردین 1393 ساعت 19:29

بازدید کل وبلاگ 5 رقمی شد

ناصر جمعه 22 فروردین 1393 ساعت 20:48 http://tahvie-matbo.blogfa.com/

مرد کامل نیستی چون سبیل نداری

اما قابلیتش رو دارم که داشته باشم کار سختی نیست

رانگا شنبه 23 فروردین 1393 ساعت 08:08

الان که مرد شدی بذا من به عنوان خانوم همراهیت کنم:-D

من ک از خدامه

ابان شنبه 23 فروردین 1393 ساعت 19:16 http://abanam.blogfa.com/

سلام
دختر که باشی هرچقدر هم که مرد باشی .
.دلت یک مرد واقعی می خواهد ..مهم اینه که اون مرد کیست ..
....زندگی خوابگاهی ادم را مستقل می کند ..خوش به حالت
....من تنهایی زیاد راه می روم ..امتحان کن .
ان قدر ها هم بد نیست گاهی حتی خوب است خیلی ..

سلام . دقیقا شما متوجه شدید که من چی میگم...
اره باید امتحان کنم، فکر میکنم خیلی سخته باید سختیش رو از بین ببرم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.