یادداشت های دختر کوچیکه خانواده
یادداشت های دختر کوچیکه خانواده

یادداشت های دختر کوچیکه خانواده

اندر احوالات یک بیمار

الان دارم  از دکتر میام ، کل این زمستون زهرمارم شد از بس من مریض بودم،امروز که نتونستم برم دانشگاه ، صبح پاشدم دیدم حتی نمیتونم سرم رو بلند کنم از بالشت ،  هم اتاقیرو بیدار کردم رفتم بیمارستان،سه تا امپول ناقابل هم زدم ...به کسی نگید اما اومدم پاشم که بیام تو بیمارستان غش هم کردم و خیلی بامزه بود .انگار که یهو از یجای بلند افتادم و چیزی نفهمیدم بعدش ، سوژه خوابگاه شدم در حال حاضر .

میگم خدایا من نمیتونم 30 هزار تومنی که الان پول دکتر و دوا درمون رو دادم جای دارو خوردن میرفتم پیتزا میخوردم؟

خدایا دریاب منو دریااااااب کلی کار دارم وقت استراحت و خوابدین ندارما


کمپوت هم اناناس دوست دارم


نظرات 6 + ارسال نظر
7660 چهارشنبه 7 اسفند 1392 ساعت 15:08

ای بابا چرا؟ امیدوارم الان بهتر باشی دختر کوچیکه عزیز و مهربون. اگه نزدیک بودیم حتما برات کمپوت می آوردم:)

ای استاد جان ،خودمم نمیدونم چی شده و بهو چی میشه حالم ثانیه ای تغیر میکنه !
کاش نزدیک بودم پس حیف شد

الهه چهارشنبه 7 اسفند 1392 ساعت 22:34 http://tahtagharii.blogfa.com

الان حال ته تغاریمون چطوره ؟

بهتره...

برادر شغال پنج‌شنبه 8 اسفند 1392 ساعت 09:13

بلاخره رفتی دکتر
خوب بیا بگو ببینم چطوری غش کردی

اره رفتم . مگه فیلمه که واست تعریف کنم شما بخندی؟

برادر شغال پنج‌شنبه 8 اسفند 1392 ساعت 10:51 http://cos120.blogfa.com

خوب شدی ؟؟

نه خوب خوب

برادر شغال پنج‌شنبه 8 اسفند 1392 ساعت 12:43 http://cos120.blogfa.com

من نگفتم بعدش میخام بهت بخندم

اهان

بانوچه پنج‌شنبه 8 اسفند 1392 ساعت 17:06

وای ته تغاری امان از این مریضیهای مزخرف (حالا انگار مریضی ِ خوب هم داریم)
من هر سال اواسط اسفند تا آخرای بهار سرگیجه زیاد میگیرم :(
http://www.chare.ir/imagesi/detailed/8851078203709.jpg

وای بانوچه مهربان ممنون ممنون برای کمپوت سفارشی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.