یادداشت های دختر کوچیکه خانواده
یادداشت های دختر کوچیکه خانواده

یادداشت های دختر کوچیکه خانواده

یه حالتیم هست وقتی چارتایی داریم میوه و چایی و مسقطی میخوریم و از دانشگاه و اینور و اونور غیبت میکنیم و بلند بلند از خنده جیغ میزنیم ، یهو چیزی میشنویم یا میگیم که میریم تو خودمون ، من درحالیکه نشسته بودم و سیبمو پرت کردم توی بشقاب و صدای خندمو بریدم و صورتمو چسبوندم روی زانوهام و گریه کردم . حالا هم هرچیم به این دختره میگم هندزفریتو بده اهنگ غمگین گوش بدم نمیده و نمیزاره . اه تف تو این زندگی


نظرات 4 + ارسال نظر
الهه دوشنبه 5 اسفند 1392 ساعت 21:49 http://TAHTAGHARII.BLOFGA.COM

ای جانم
منو یاد روزای خوابگاهم انداختی
دلم گرفت
چقد دلم تنگه اون روزاست

برادر شغال دوشنبه 5 اسفند 1392 ساعت 22:00

چرا پس همیچین میکنی با خودت

ناصر دوشنبه 5 اسفند 1392 ساعت 23:39 http://tahvie-matbo.blogfa.com/

ایششش چه لوس... بیا هندزفری منو بگیر

واسه خودم باشه؟

ناصر سه‌شنبه 6 اسفند 1392 ساعت 22:41

چبکار کنیم باشه... کوچولویی دلت میشکنه بگیم نه :دییی

همش یه ترم جلوتری !!!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.