یادداشت های دختر کوچیکه خانواده
یادداشت های دختر کوچیکه خانواده

یادداشت های دختر کوچیکه خانواده

این داستان واقعیست

شاید یکی از خنده دار ترین و در عین حال ناراحت کننده ترین چیزی که این چند وقت شنفته باشید این چیزی ست که در جریان چند ساعت اخیر برای ما اتفاق افتاده است ، پدربزرگی دارم 82 ساله و مادربزرگ اصلی و فابریک! بنده در سالهای کودکی من به رحمت خدا رفته اند ، حدود 15 سال پیش برای پدر بزرگ زن دومی را اختیار میکنیم ،و به اصلاح بهش هاچ خانوم میگوییم! از هاچ خانوم که برایتان بگویم ، حدود 80 سال دارد ،هروز خانه یکی از دخترهایش است ، شمال را دوست دارد ، و مجلس های زنانه و پول و برج های اسمان خراش ، سفرهای خارجه و غیره . یعنی بهتان بگویم که حوس شمال بکند ساکش را جمع میکند و با آژانس تماس میگیرد و یک ماشین دربست میبردش به ویلای دخترش و کیف و حال ! به اشپزی علاقه ندارد ، خانه را تمیز نمیکند ، و اتاق خواب و تختش هم از پدربزرگ بنده جداست ! یعنی هرکدام در اتاقشان به تنهایی در تخت خود میخوابند !

پدربزرگ بنده کمی بیشتر از هاچ خانوم تحلیل رفته اند ، گوش های کم شنوا ، الزایمز، بی اختیاری ادرار ، بی حوصلگی و فقط مسیر مسجد تا خانه را بلد است و قلبش هم با باطری کار میکند .

شب پیش هاچ خانوم به سیم اخر زده که باید خانه را بکوبی و مجتمع ! بسازی و خانه شیک میخواهم و این حرفا. قربان قد و بالای هاچ خانوم بشوم با امید به زندگی که دارد ، البته عمر دست خداست اما من به امید زندگی هاچ خانوم حسودیم میشود ولی در کل برایتان تعریف میکردم که دعوا کرده و در اخر دوتایی نشسته اند گریه کرده اند. این دعوا بار اولشان نیست، به عمو بزرگه خبر داده ایم و عمه و عموها جمع شده اند ، قرار است هاچ خانوم در سن 80 سالگی با مهریه یک میلیون تومان نقد خانه را ترک کند ، البته گفته است که یک ماه بهش مهلت بدهیم تا عید شود چون جلوی دوست اشنا زشت است که دم عیدی طلاق گرفته باشد ،

هاچ خانوم به خواهر بنده گفته که ، شوهر قبلی من مریض نبوده و عادت به مریض داری ندارم ، من گردش دوست دارم ، من مهمانی دوست دارم ، خواهرمتوجیحش کرده که شما زن حاج اقا هستید و باید همپا و همراه هم باشید اخر عمری ، گفته که عادت داشته است قدیم ها روی دست شوهرش میخوابیده !!! اما حاج اقا محبت ندارد . باز هم قربان حاج اقا بشوم که اصلا نمیداند الان شب است یا روز چه برسد دستش را زیر سر هاچ خانوم بگذارد.این از قسمت خنده دار ماجرا.

قسمت تلخ ماجرا این است که پدربزرگ تنها نمیتواند باشد و به قول خودش هیچ کس زن اول ادم نمیشودو اخر عمری الاخون بالاخون شده،قرار شد همه بچه ها ماهی یکبار پدربزرگ را نگه دارند ، وقتی که بابا پشت تلفن این خبر را به من داد عصبانی شدم و سر بابا داد کشیدم که ما نگه نمیداریم و این پیر است و خانه ما پله زیاد دارد حوصله اش سر میرود و ما باید مراعتش را بکنیم و  مامان باید دم عیدی پایبندش باشد و این حرفا ....

مامان واقعا توان نگه داری اش را ندارد خودش کمی مریض حال است  و البته با کدورتی که با عموی بزرگم دارد حاضر به قبول کردن این وظیفه نیست ، اما بغض کرد و به من گفت "این روزها برای همه هست ،خدا این بلاتکلیفی را برای کسی نیاورد که خود ادم قادر به انجام کارهای خودش نباشد  نکند من هم روی دست های شما بمانم "اما چه میشود کرد که بزرگتر و رحمت خانواده است و نمیشود نه گفت . ...به خاطر خدا ادم قبول میکند

ناراحت شدم  از رفتارم ،عجولانه به خواهرا و برادرم زنگ زدم و با توپی پر که به ما دستور داده اند که پدربزرگ را نگه داریم ،  فهمیدم این روزها برای همه هست ، برای من هم هست ، فکر کردم که اصلا میتوانم فکر کنم که پدربزرگم نباشد....

گاهی وقتا عجولانه و بیفکرانه کارهایی میکنیم عجیب....از خودم و حرف هایم ناراحتم.



نظرات 5 + ارسال نظر
الهه چهارشنبه 23 بهمن 1392 ساعت 18:31 http://tahtagharii.blogfa.com

عجب حاج خانومی هستن !!

بله دست دخترای 18 ساله الان رو از پشت بستن ...

مهدی چهارشنبه 23 بهمن 1392 ساعت 20:08 http://bivatan.blogsky.com

درسته ... این روزا برای همه میاد...
یه مدتی می مونن با این که زندگی باهاشون سخته اما خیر و برکت رو میارن تو خونه

بله خیر و برکت خونه ها با وجود بزرگترهاست ...

elanor پنج‌شنبه 24 بهمن 1392 ساعت 01:07

خداییش خیلی هاج حانم فول آپشنی بودن!!!!

خدا انشااا... کمک میکنه در نگهداریشون :)

بله اصلا الگوی جوان های امروزیند!
انشاالله مرسی

7660 پنج‌شنبه 24 بهمن 1392 ساعت 17:56

حواست هست چقدر غلط املایی داری دختر کوچیکه؟ :))))
+ خوش به حال حاج خانم که همیشه روی دست شوهرش می خوابیده و انقدر خوشبخت بوده و انقدر امید داره...
++اما اشتباه اول رو خوده شما کردید که در انتخاب همسر برای پدر بزرگ یه زن جوانتر نگرفتید چون طفلک پدر بزرگ الان بیشتر سختشه تا مثلا کسانی که قراره نگهداریش کنند. امیدوارم خداوند به پدر و مادرت عمر با عزت بده و پدر بزرگ خونه شما روزهای خوبی داشته باشه:)

املام افتضاحه استاد شما ببخشید.
اره واقعا امید به زندگیش عالیه ،
ما برای پدربزرگ چند تا خانوم پسندیده بودیم که هیچ کدوم رو خوشش نمیومد که یک روز فهمیدیم که پدربزرگ ایشون رو پسندیده و خودشون به تنهایی و دوتایی رفتند محضر
مممنونم استاد عزیز

مستر نیمـــا جمعه 2 اسفند 1392 ساعت 01:04 http://Saheleafkar.blogfa.com/

اینو خوب اومدی
این برای همه هست
برای پدر و مادر ما و حتی خودمان ...

بله این برای همه ما هست دیر یا زود ...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.