یادداشت های دختر کوچیکه خانواده
یادداشت های دختر کوچیکه خانواده

یادداشت های دختر کوچیکه خانواده

مسولین کجان؟کی پاسخگوی این نابه سامانی هاست؟

بعد از تموم شدن تلفنم با دوستم، رفتم دم اشپرخونه واستادم پشت اپن اشپخوزنه، و دستامو گذاشته بودم روی همون جا (چی بهش میگن؟خود اپن؟)و داشتم حرفایی که با دوستم زدیم رو واسه مامان تعریف میکردیم ، یکی از دوستان مشترکمون ازدواج کردند و بعد خیلی مهدکوکانه رو کرده گفته که شما چرا ازدواج نمیکنید ؟خواستگار ندارید؟ ما هم گفتیم که چرا، اینقدر امسال خواستگار!! داشتیم که ولی خب ما داریم درس میخونیم و فعلا دوست نداریم ازدواج کنیم ! اینارو با جدیت و جوری که ناراحتم یه مامان میگم ،سر به سر مامان میزاشتم که حالا من چیکار کنم خواستگار ندارم؟ ببین چند روز دیگه هم ولنتاینه و الان همه شکلات های قلب قلبی و عروسکای قرمز میگیرن ،اونوقت من چی؟نه خواستگار دارم و نه اینکه کسی بهم ولنتاین کادو بده، خندید و بهم گفت دختره ی کم عقل !

گفتم من کم عقلم؟ یا تو ؟ چشماش درشت شد و گفتم یادته سند و سالی نداشتم یه بدبختی بهم سوغاتی داد یادته یادته ؟گفت اره . گفتم چرا انداختیش دور فک کردی من نفهمیدم؟ الان که به این سند و سال رسیدم میخواستم نگاشون کنم یادم باشه یکی کادو بهم داده . کجا قایمشون کردی وردار بیارشون که من میخوامشون . پشتشو کرد بهم گفت اونارو همون سال دادم جشن عاطفه ها. (یه لباس بود) گفتم روسریا چی( عزیزم؟خیلی از اون سالها گذشته ولی قروبون اون کادوت بشم دوتا روسیری یه رنگ !!! اونموقع چی فکر میکردی؟!:)) ) گفت اونارو هم باهاش میز پاک کردم ،

دستشو زد به کمرش ،برگشته میگه دختره کم عقل اونا هم شد کادو؟ارزش اون دوتا روسری دستمالیه؟

درحالی که موهام رو میپیچوندم توی دستام گفتم که راس میگی ارزش من خیلی بالاتر از ایناس ، یادته میخواستم برم ترکــ ـیه خواننده شم؟( راهنمایی بودم که توی انشا میخواهید چیکاره شوید ؟،نوشتم میخواهم بروم خواننده بشوم . فردای اون روز مامان رو مدرسه خواستندکه شما چی نگاه میکنید  که بچه فکرش به اینکارا میرسه!!)

طی (تی؟)  اشپزخونه رو برداشتم ، بعد در حالی داشتم میخوندم "باز منو کاشتی رفتی تنها گذاشتی رفتی "

بهش گفتم که اینده من باید این میشد و تو تلوزیون رو روشن کنی و منو ببینی با کلی طرفدار و کرور کرور هدیه و خواستگار و کادوهای ولنتاین . بیا ببین که دورمو چقدر شلوغ کردن . برگشته میگه با همین طی میزدم همون تلویزون رو خورد میکردم .

گفتم پس کادوم چیمیشه ؟بهونه نیار! گفت اون دوتا جورابی که پریروز برات خریدم رو بهت میدم . برو پی کارت فکر کردم بزرگ شدی !!

همین دیگه حالا بشنیم ببینم مردم هم شوهر میکنن، هم ولنتاین کلی قلب و خرس و شکلاتای خوشمزه میگیرن هم دیده شده بعضی ها جشن سپندارمزگان رو هم اضاف بر اون جشن میگیرن. اونوخ ما چی ؟لیسانسمونم یه دو ترم دیگه  میگیریم و هیم به تحصیلات و کمالاتمون !!اضافه میشه و اخرشم هیچیه هیچی !


نظرات 1 + ارسال نظر
برادر شغال چهارشنبه 23 بهمن 1392 ساعت 16:21

نچ نچ واقعا که روزگار بی شوهری سخت شده

طاقت فرسا

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.