یادداشت های دختر کوچیکه خانواده
یادداشت های دختر کوچیکه خانواده

یادداشت های دختر کوچیکه خانواده

بیا و قول انگشتی بده

عصرهایی که منتظرت هستم، بعد از یک روز کاری سخت و پرمشغله که هردویمان گزرانده ایم و  من منتظرت نشسته ام  ، پریشان و اخمو مثل شوهر ایدا و الناز ننشینی پای فیص بوک ، عضو سوم خانواده مان گوشی جدید پر امکاناتت نباشد ،بزرگترین تفریحت برای رفع خستگی انگری برد نباشد ،

اصلا چه عیبی دارد که نون بیار کباب ببر بازی کنیم؟باور کن شرف دارد به صدتا از این بازی ها ، تو بنشینی روی مبل،من هم مینشینم روی زمین رو به رویت ، دستانم را میگیرم سمتت  ، صورتم را جمع و جور میکنم که مبادا سفت بزنی ،میدانی که من با صدای جیغ بلند میخندم ، بین هر ضربه ای که میزنی بلند بلند سرم را بگیرم باالا و با شدت بخندم و توام به خاطر رعایت حال همسایه رو به رویی دستانت را بگذاری جلوی دهنم ، 

ببین چقدر خوب است ، تازه منچ و مارپله هم دوست دارم ، تو هی جلوی خانه ات باشی که مهر ه ات راببری داخل هی من پشت سرت مهرت را بیرون کنم و تو شیش نیاوری ،میبینی من عاشق بازی های دونفری هستم ،

به جای اینه اخم هایت برود توی هم و منتظر شام شب باشی و کانال های ماهواره را بالا پایین کنی ، حاضرم که باهات سر ته دیگ سیب زمینی شرط ببندم ،که اگر تونستی مرا بگیری سهم تو میشود ، چه عیبی دارد که من بپرم روی مبل ها ؟ بروم بالای میز ؟ روی تخت ؟ اصلا بخورم به میز توالت و همه ادکلن و لوازم ارایشم بریزد زمین ، خجالت بکشم؟ کی میفهمد که در خانه ما چه میگذرد ، این بازی های بی سر و صدا و کم سر و صدا ! از جیغ و داد های ارزو و  مهدی که بهتر است همش بحث میکنند و به هم بی توجه شده اند ،

روزهایی که می آیی سرکار دنبال من ، من بگویم که از خیابان بالایی برویم. تو سوال نپرسی و اصرار نکنی که حتما باید از خیابان اصلی برویم.دستم را بگیری که من از روی جدول کنار خیابان راه بیایم ، دنبالم بیایی و وقتی می رسیم سر خیابانمرا هل بدهی به سمت هایدا فروشی محبوبم. قبل از اینکه من ازت خواهش کنم.  خودت بدانی دلم چه چیزی خواسته.اصلا من یکهو دستت را ول کنم و بروم پشت این تیرهای چراغ برق قایم شوم و بعد از پشت سرت پخ جانانه ای کنم و بببوسمت ،بیخیال این مردم، همه این شهر هرچه خواستند بگویند اهمیت دارد؟ ، صدای خنده هایمان تا خیابان اونورتری هم برود ،

بیا و قول بده که  وقتی منتظرت هستم بعد از خوردن چایی و بیسکوییت  بعد از در رفتن خستگیت ،از نگاهم بخوانی  و سویچ را بردای و بروی پایین بی انکه حرفی بزنم و حرفی زده باشی فقط بگویی زود اماده شو بیا پایین....



نظرات 3 + ارسال نظر
ناصر جمعه 18 بهمن 1392 ساعت 12:57

دختره چش سفید. خجالتم نمی کشه... وسط خیابون می خوان همدیگه رو ماچ کنن

عیبش کجاس

الهه جمعه 18 بهمن 1392 ساعت 17:01 http://tahtagharii.blogfa.com

چ حس خوبی بهم دست داد با خوندنش

بانوچه شنبه 19 بهمن 1392 ساعت 09:57

اون قسمت جیغ بلند با خنده رو هستم شدید :دی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.