یادداشت های دختر کوچیکه خانواده
یادداشت های دختر کوچیکه خانواده

یادداشت های دختر کوچیکه خانواده

امیدوارم دلش شاد باشه

یک زمانی حدود چند سال پیش صمیمی ترین دوست داداشم منو از داداشم خواستگاری کرد ، داداشم گرفت اینقدر زدش و بیرونش کرد از دفتر (یعنی حرف نامربوط زده بود که داداشم عصبانی شده بود)، اونم رف شمارمو پیدا کرد و هر روز زنگ میزد راضیم کنه ،

اون موقع کاردانی بودم و ترم اولی و کلی ترسو ، از صداش میشناختمش اما خودشو معرفی نمیکرد منم میترسیدم که بهش بگم تو فلانی هستی ، یروز تهدیدش کردم که شمارشو میدم به داداشم و دیگه زنگ نزد

الان یهو اومد دید من کنار داداشمم بدون سلام از دفتر رفت بیرون ،یه حالی شد ، حالا هی از جلوی دفتر رد میشه شیشه رو نگاه میکنه ببینه رفتم یا نه ،

شنیدم که جعبه شیرینی خریده و اومده اشتی کردن بعد از اون ماجرا  ، اما از اون زمان به بعد رفته یه شهر دیگه کار میکنه و بعضی وقتا میاد اینجا توی تعطیلیا ،

راستش دلم واسش می سوزه .بعضی وقتا یادش میوفتم و بهش فکر میکنم که الان چیکار میکنه و چجوری زندگی میکنه . هیچ وقت هم دوست داشتنش رو متوجه نشدم ،اخه اون زمان من رو اتفاقی دیده بود با کسی و در جریان رابطم بود  ...بلافاصله بعد از اونروز که دید اومد جلو !

راستش دلم واسش میسوزه.

نظرات 5 + ارسال نظر
باران پاییزی چهارشنبه 16 بهمن 1392 ساعت 12:30 http://baranpaiezi.blogsky.com

اصلن من دیوانه این عشق قدیمیام دیگه ته تغاری. ازونایی که طرف واسه خودش سوز و گداز عاشقانه داره و طرف مقابل از عشق کلن بی خبره.
دلت براش نسوزه دختر خوب. ما آدما باید یاد بگیریم جایی احساست رو مدیریت کرد که زندگیمون بهش نیاز داره

اره یذره بخوای بدجنس وار به غزیه نگاه کنی ادم خوشش میاد و دوست داره اما عادی نه ...
درسته باید احساس رو مدیرت کرد که به خودمون ضرر نزنه و به خواستمون هم برسیم !

مهران چهارشنبه 16 بهمن 1392 ساعت 15:33

واقعا دلسوزی هم داره ... بدبخت اومده خواستگاری کرده ، جواب رد که شنیده ، هیچی ، یه دل سیر هم کتک خورده ، کارش رو هم از دست داده ، تازه فهمیده طرفش یکی دیگه رو دوست داره...اصولا باید آدم دلش کباب بشه واسه این آدم ، نه اینکه فقط یکم بسوزه...

خب روی اصول خواستگاری نکرده که اینجوری جواب گرفته ، داداش ها هم غیرتی...
گفته شمارشو بده باهم در ارتباط باشیم اما خانواده ها ندونن !
شما باشی ناراحت نمیشی ؟
خب این وقتی فهمید اقدام کرد و واقعا هم دلیلش رو واسه اقدام هیچ وقت متوجه نشدم وقتی میدونست من کس دیگری رو دوست داشتم ....
به هر حال از روی اصولش وارد نشد

بانوچه چهارشنبه 16 بهمن 1392 ساعت 21:12

ان شاءالله که خوشبخت شه :)

ایشالا

مهران پنج‌شنبه 17 بهمن 1392 ساعت 11:34 http://30-salegi.blogsky.com

آهان ! خب ایناش رو نگفته بودی...عجب خل و چلی بوده که رفته به داداشت گفته ، شماره خواهرت رو بده باهاش حرف بزنم و خانواده هامون هم نفهمن...

بله ...

ناصر پنج‌شنبه 17 بهمن 1392 ساعت 19:37 http://tahvie-matbo.blogfa.com/

سنگدل

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.