ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
گاهی ادم باید برای دوستش بشود یک "مامان"، نگران گریه هایش شود ، حتی وقتی که خودش روحیه مناسبی ندارد ، کنارش باشد ، برایش اب قند درست کند ، نوزاشش کند که بخوابد ، کنارش دراز بکشد و برای ارامشش دعا کند ، گاهی ادم باید خیلی بیشتر از سن و سالش رفتار کند ، باید تشخیص موقعیت دهد ، جدی شود ،" مامان" بشود ، دست به کمر باستید ، چراغ اتاق را روشن کند ، پتو را از روی دوستش بکشد ، سرش داد بزند که گریه را بس کند ، سرش را توی سینه بگیرد به زور اب قند بهش بدهد ، برایش غذا قرمه سبزی گرم کند با سالاد شیرازی ،" مامان" بشود ، و با اخم غذای توی قاشق را فوت کند ، به زور به دوستش بدهد که بخورد ،بعد دست به کمر و به صورت "مامان "بودن به سمت چوب لباسی برود و مانتو شلوار دوستش را پرت کند روی تخت و با اخم بهش بفهماند که باید بپوشد و برود بیرون ، گاهی ادم باید یک همرا شود ، دوستش را ببرد بیرون ، ساعت ها قدم بزنند ، بدون انکه بپرسد چیشده ، یک ساعت و نیم تمام پیاده روی کنند با سکوت ، بعد دوباره" مامان" بشود بنشیند لب تختش ، برایش پرتقال و نارنگی پوست بکند ، حرف های گنده گنده بزند ، از همان ها که خودت باید محکم باشی و خودت دست خودت را بگیر و بلند بشو ، عین" مامان "نصیحت بکند ، در حالی که خودش به همین حرف ها احتیاج دارد ، به همین راه رفتن ها ، به همین نصیحت ها ...اصلا ادم گاهی وقتها لازم است ادم دیگری شود.....
چه دوست خوبی!
میشه مامان منم بشی؟!
بله چرا که نه نگار عزیز
راستش نمیخوم از خودم تعریف کنم ولی گاهی به دوستام حسودیم میشه.چون همیشه تو سختیاشون سراغ من میان و درددل میکنن ولی خودم هیچکیو ندارم که باهاش حرف بزنم:|
یکم که دقت بکنی حتما یک نفر رو پیدا میکنی ...
الان دو ساعته اینجام نگاه میکنم به این کادر کامنت نمیدونم چی بگم
خیلی غریبه ام با این نوشته !
چرا خب ؟
من نمی تونم مامان خوبی باشم. اصرار هم نکنین!
چشم،شما معلم خوبی هستین بجاش
کاش امشب فقط همین امشب منم از این مامان ها داشتم...
میدونم کوچیکم وایه مامان بودن...اما رو من حساب کنید....
خیلی ملموس بود . مامان داشتم ... مامان هم شدم : )
چه خوبببب
و چه مادر نمونه ای میشی مطمئناً
امیدوارم که اینطور باشه...