یادداشت های دختر کوچیکه خانواده
یادداشت های دختر کوچیکه خانواده

یادداشت های دختر کوچیکه خانواده

عنوان نداشته باشد بهتر است

میدانید یک سری چیزهایی هست که شما میدانید و هیچ کس دیگر نمیداند و این خیلی خوب است،مثلا همه فکر میکنند من دختر احساساتی سوسول مامانی هستم که هر چیزی تن مرا میلرزاند و اشکم دم مشکم است، فکر میکنند زود قهر میکنم ، زود از ادمها سیر میشوم ، اما خب اشتباه فکر میکنند ، الان که بخواهم دقیق برایتان بگویم اخرین باری که گریه کردم را یادم نمی آید، خیلی سخت گریه ام میگیرد،خیلی سخت حرصم در می اید، خیلی سخت ادمها میتوانند بروند روی مخم، البته که اینهارو شما میدانید اگر قرار باشد محیط بیرون هم همه بدانند من چه عجوبه ای هستم که همه هرکاری دلشان بخواهد میکنند،

داشدم میگفتم که خیلی سخت گریه ام میگیرد، البته نخواهم دروغ بگویم دو هفته پیش که خانه بودم از پله ها افتادم و برای اینکه خودم را برای مامان لوس کنم یک ذره گریه کردم و گفتم پایم ورم کرده و درد میکند در صورتی که فقط انگشت کوچیکه ام کمی ازرده خاطر شده بود،

اما الان احساس میکنم که نیاز مبرمی به گریه دارم، خواهرم همیشه میگفت که خیلی سخت شده ام، سنگ شده ام، میگفت از این سنگ بودنم باید ناراحت باشم، اما خب واقعا زندگی و شرایط مرا اینطور ساخت، گاهی میرسم که نکند ایتجوری بمونم و اینطور بشود و اینطور نشود (فهمیدید که چطور؟) اما خب ولش کردم اینقدر مشکلات و درگیری دارم که نخواهم به این فکر کنم که چرا دیگر احساساتم برانگیخته نمیشود و چرا نمیتوانم دوست صمیمیم را در اوج گریه و ناراحتی ارام کنم ،

گاهی وقتا میروم حمام مثلا ژست گریه میگریم و به همه اتفاقات بد زندگیم فکر میکنم و از خودم توقع دارم با این حجم اتفاقات بد زار بزنم جوری که مثلا اشک هایم از شدت اب بیشتر باشند ، اما خب اینقدر چشم هایم را بهم فشار میدهم که پیشانیم درد میگیرد و بیخیال گریه میشوم ،

از صبح که بیدار شده ام با اینکه دیشب تا 3 نصف شب داشدم بلند بلند با بچه ها میخندیدم جوری که اشک هایم از خنده پایین میامد، صبح چشمم به برف شدید پنجره افتاد، دلم گرفت اصلا یک جوری شدمم که حتی شما هم که مرا میشناسید نمیتوانید بفهمید چطور، دلم خواست که گریه کنم، دلم خواست که احساساتی باشم، دلم خواست گوشی را دستم بگیرم و طوماری بنویسم و بفرستم برایش ، دلم خواست که مثلا همه فکر کنن من از ان دختر های کله خرابم ، که از خوا ب بلند شوم و شال و کلاه کنم و بزنم بیرون و کسی نتواند جلویم را بگیرد، دلم خواست نگرانم شوند نه اینکه همه فکر کنند من عاقلند و ممکن نیست کاری دست خودم بدهم،

دلم خواست به جای اینکه الان به نازی اسمس بدهم ماست بخر ناهار هیچی نداریم ، خودم بروم بیرون ماشینم را روشن کنم عین فیلم ها بزنم کنار سرم را روی فرمان ماشین بگذارم و گریه کنم و کسی باشد که بیاید شیشه پنجره را بزند و من با پشت دستکشم اشکهایم را پاک کنم و نگاهش کنم ، حالا مثلا چه بهتر میشود که انکس اشنا هم باشد!

بعدش خودم به جای ماست  خوردن! بروم رستوران ، که از تنهایی بودن داخل رستوران نترسم بدم نیاید ، بدون انکه منو را بخواهم نگاه کنم ، برای خودم جوجه چینی سفارش دهم ،

بعدش یک اسمس بدهم به بچه ها که حاضر شید بیایم دنبالتان و فرمان ماشین را کج کنم بطرفشان، یادم برود عصبانی بودم، یادم برود امتحان دارم، یادم برود که حجم سنگینی اتفاقات بد توی زندگیم بوده، یادم برود که از دستشان ناراحت هستم، یادم برود که دلم یک چیزهایی میخواهد، یادم برود که مثلا از این خیابان رد نشوم چون خاطره دارم، یادم برود که از تنهایی میترسیدم،یادم برود که قبلا ها به  تنهایی به  رستوران همیشگیم نمیرفتم،یادم برود همه چی را ...

بعدش بروم و کلی خوش بگذارنم ....شما که همه چی را فهمیدید این را هم بهتان بگویم و بروم که الان شاید غدد (!) اشکم سالهاست خشک شده و مجبورم درد پیشانی را تحمل کنم تا اشک بریزیم دو قطره! اما خیلی وقتا درونم غوقاییست و سیل همین اشک ها که دلشان نمیخواهد بیایند بیرون ....


نظرات 8 + ارسال نظر
برادر شغال شنبه 28 دی 1392 ساعت 14:29

گریه کن گریه قشنگه ، گریه سهم دل تنگه ، گریه کن گریه غروره مرهم این راه دوره ، سر بده آواز هق‎هق خالی کن دلی که تنگه

با این شعرا هم گریم در نمیاد اخه ..

ناصر شنبه 28 دی 1392 ساعت 17:51 http://tahvie-matbo.blogfa.com/

می تونستی این ترم یکی دوتا از امتحانارو از عمد خراب کنی در حد 4، 5 بنویسی بعد که نمرش میومد اینقدر گریت میگرفت که تمام احساساتت روان می شد از شلنگ آبم بیشتر اشک میریختی

واسه نمره که اصلا گریم نمیگیره

مهsآ شنبه 28 دی 1392 ساعت 19:57 http://www.nice-dolhouse.blogfa.com

ای ته تغاری همانا که تو در عمق فاجعه ای :-؟

باشد که رستگار شوم

نیمه جدی شنبه 28 دی 1392 ساعت 21:14

به جاش من مصداق بارز اشک دم مشکم!

خوش به حالت نیمه جدی جان! میدونی چقدر اروم تری؟من از بس میریزم تو خودم داغونم اقا داغون

7660 یکشنبه 29 دی 1392 ساعت 00:15

اما من آرزو دارم عین تو باشم. اصلا جای تو باشم. می دونی چقدر خوبه آدم از هر چیزی به راحتی حرصش نگیره؟ گریه اش نگیره؟ اصلا میگن این یه حسن که تو یه جوری باشی و مردم فکر کنند تو یه جور دیگه ای. یعنی این یه امتیازه که بهتر از چیزی هستی که دیگران تصور می کنند:))

چه عجس استاد عزیز.....
نمیدونم اما ادم احتیاج داره که خود واقعیش باشه ....خالی بشه یجوری اصلا یکی بفهمتش ....

نگار یکشنبه 29 دی 1392 ساعت 01:01 http://saze-khamush72.blogfa.com/

من قبلنا گریه نمیکردم.سنگ بودم.ولی الان خیلی فرق کردم.البته هنوزم مثل اون وقتا جلوی کسی گریه نمیکنم..ولی تو تنهاییم انقد اشک میریزم که خسته میشم:|

خوبه خیلی خوبه...من بعضی وقتا از شدت تجمع اشک پیشونیم درد میگیره

نگار یکشنبه 29 دی 1392 ساعت 01:03

ولی من خیلی وقتا شده یهو از خونه میزنم بیرون، بیخودی میرم پارک، خیابون،کافی شاپ، رستوران، یکم خلوت میکنم بعد برمیگردم خونه.
هیچکی هم نداریم با خودمون ببریمش بیرون

خیلی خوبه که ادم بتونه تنهایی جاهای شلوغ بره من که دلشو ندارم

کازرونی یکشنبه 29 دی 1392 ساعت 01:32

بعضی چیزها لیاقت می خواد ... مثلن همین گریه کردن یا حتی بلند خندیدن یا حتی هنرمند بودنو دلگرم بودن و ...
قصدم توهین نیست نظرم رو گفتم امیدوارم ناراحت نشید :)

You Get What You Deserve

ربطش رو به لیاقت متوجه نمیشوم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.