یادداشت های دختر کوچیکه خانواده
یادداشت های دختر کوچیکه خانواده

یادداشت های دختر کوچیکه خانواده

صبح دل انگیز خود را چگونه اغاز کرده اید

یه نمونه داداش دارم غیراز اینکه سهم ته دیگ سیب زمینی و ماست من رو میخوره ، با متد جدیدی من رو از پای سفره بلند میکنه چون  میدونه منتظر خبرم  و بلند میشم، یه گوشیشو نگاه میکنه و میگه بدو بدو برو پای لپ تاپ وقتی بر میگردم با بشقاب خالی غذا روبه رو میشوم . العان هم  چشمهاشو نیمه باز کرده و میبینه من پای لپ تاپم میگه چند تا اهنگ شاد بزار تا بلند شم، به کار خودم ادامه میدم  و اهنگ نمیزارم،

چند دقیقه بعد،

ایشون:صدای اهنگ خیلی زیاده یکم کمش کن نمیتونم بخوابم 

من:بی توجه به کارم ادامه میدم  ،

چند دقیقه بعد تر،

ایشون:این اهنگ اخریه خیلی خوب بود یبار دییگه بزارش

و اهنگ پخش نشده بلاتکلیف بین ما

خواستم بگم یه همچین برادر نمونه ای دارم من .


نظرات 3 + ارسال نظر
ناصر دوشنبه 1 مهر 1392 ساعت 10:03 http://tahvie-matbo.blogfa.com/

تازه باید از خداتم باشه برادر به این خوبی. اصلا بنظر ما آدم باید برادرشو بزاره سرش حلوا حلوا کنه. ولی خب... ما عقده ای شدیم بس که کسی این کارو برا ما انجام نداد. بعد میگن همه جا پسر سالاریه!

اون باید منو بزاره رو جفت چشاش ارع فک کردی
والا این همه غذاها ی منو به غنیمت میبره مامانم هیچی نمیگه تازه میگه داداشته عب نداره برو بازم بیار براش
این پسر سالاری نیست نه واقعا نیست!
(باید بگم که داداشم زن و بچه داره ها فرستادشون ولایت اومده اینجا مجرد بازی میکنه واسه من برم شیر بچشو بخورم ببینم خوشش میاد یا نه )

الف. لام. ی دوشنبه 1 مهر 1392 ساعت 11:29 http://inspiration90.blogfa.com

داداش من یهو سهم منو برمیداره، میگه عه؟ چرا نمیخوری؟ بخور دیگه!!!

بعد یهو وارد دهنش می کنه!! :|

اینا تو سن رشدن، بذار بخورن .. اشکال نداره :دی

عین داداش منه اره بزار رشد کنن ببیینم میخوان اخرش چی بشن

7660 دوشنبه 1 مهر 1392 ساعت 14:40

خوبه که:))

بر منکرش لعنت

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.