یادداشت های دختر کوچیکه خانواده
یادداشت های دختر کوچیکه خانواده

یادداشت های دختر کوچیکه خانواده

کمی شاد بیشترش غمگین

حالم جوری دگرگون است . متحول میشود هی . العان که داشتم حرف میزدم بلند بلند پشت تلفن میخندیدم جوری که مامان چندباز تذکر داد ارامتر صحبت کنم . اما ته دلم غم است . امروز اهنگ های شاد گوش دادم . سر به سر دوستانم گذاشتم . برنامه چیدم . حرف زدم . مهربان بودم . اما وقتی که میشینم یک گوشه ته دلم اشوب است . نگرانم . جلوی اینه می ایستم دو دستی موهایم را میدهم بالا جوری که موهایم کشیده شوند و پیشانی ام را کامل ببینم. به خودم خیره میشوم . چشمهایم غم دارند . کسی از دلم خبر ندارد . مدام توی دلم رخت میشورند . اما بلند بلند میخندم . به نظرم اینکه ادم غم داشته باشد و بلند بلند بخندد فاجعس. یعنی کارش بیخ پیدا کرده است . هر روز ،لحظه ی شیرین اول مهر را برای خودم تصور میکنم . اینکه به صفحه مانیتور خیره شدم . دستانم یخ زده . استرس  بغض چشماانم را درگیر خود کرده . مامان پشت سرم ایستاده . جواب را که میبینم جیغ میزنم . خداروشکر میکنم . چند بار میخوانمش . مامان را بغل میکنم و باید اشک بریزم . باید تشکر کنم . باید با مشت بکوبم روی میز و بگم که شد بلاخره شد . بعدش نمیدانم خبر خوب را با هیجان و جوری که صدایم میلرزد اولین نفر به کی خواهم داد. به خواهرم . برادرم؟ پریا؟نمیدانم. این قسمتش را نمیتوانم تصور کنم . اما اول دوم یا سوم زنگ خوام زد به پریا و قول نارانی بهش خواهم داد و سلام میدهم سلام هم اتاقی . بعد میروم حتما جعبه شیرینی میخرم و میبرم مغازه برادرم اینجوری بهتر است . توی کل راه میخندم و منتظر هستم یکی از من بپرسد خب اخرش چیشد تصمیمت را گرفتی منم محکم بخندم و کوبنده جواب بدهم که بعله ! بعدش قول پیتزا دادم . پیتزا را خودم میپزم . و کل روز میخندم حالم خوب است و با انرژی پیتزای مخصوص خودم را درست میکنم . تا همین جایش تصور کردم .هرروز مرورش میکنم و کم و زیادش میکنم . مثلا شاید بیشتر جیغ بکشم . یا اصلا شاید مثل این یکی خوشحال نشوم . گریه کنم .  به اتفاق نیوفتادنش فکر نکردم تصور نکردم و برنامه ای ندارم  . فقط مطمئنم عمیق مامان را نگاه میکنم.فعلا فقط دلم میخواهد که اتفاق افتادنش را روزی چند بار متصور (؟)شوم .برایم بهتر است.
نظرات 4 + ارسال نظر
/...//..//// سه‌شنبه 26 شهریور 1392 ساعت 21:16

برای ِ آرامشت و اتفاق افتادن هر چه که میخواهی ، دعا میکنم :)

خیلی هم .

خیلی هم احتیاج دارم مرسی مرسی ...

بانوچه چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 10:19 http://www.smartiiiz.blogfa.com

دعا میکنم هرچی صلاحته پیش بیاد برات

ممنونم عزیزم ..:)

آقای لزج چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 20:00

چی شده؟ والا ما تازه رسیدیم از چیزی خبر نداریم :دییییی

هیچی نشده شما بفرما یه آبی شربتی چیزی بخور از راه رسیدی، تا بگم

sadeh چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 22:16 http://azari66.blogsky.com/

اهنگ فریدون گل گندم تقدیم به تو دوست غریبه

ممنونم.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.