یادداشت های دختر کوچیکه خانواده
یادداشت های دختر کوچیکه خانواده

یادداشت های دختر کوچیکه خانواده

قرو قاطی

1-رفته بودیم خرید. کفش ها هم اذیتم میکردند ،اصلا به ما نیامده که از این کفش های کالج خانومی پایمان کنیم همین که کف پا با زمین تماس پیدا میکنه تا مغزم درد میگرد و سرعت راه رفتنم کم میشود و بی حوصله میشوم . چقدر برای بچه خرید کردن سخت است . جند روزه هر روز میرویم برای فندق عمه خرید کنیم . چیزی که میخواهیم نیست یا یکیش هست و جور نیست . خلاصه امروز با مشقت تمام و جارو کردن کف بازار برای فندق یک سرهم کتان قهوه ای خریدیم با یک پاپیون قهموه ای و با پیرهن سفید مردانه . نیت داشتیم با تیپ داداش ستش کنیم . اما مشکی پیدا نکردیم و نشد . 

فندق عزیزم امروز به بهانه تو با همه خستگی هایم کالسکه ات را هل دادم و برایت دنبال لباس گشتیم . وقتی که به چشمهایم خیره میشدی دلم غنج میرفت و مجبور میشدم با دقت و حوصله بیشتر برایت خرید کنیم .ایشالا عروسی خودت عمه جانم ...نمونه یک عمه پیشرفته با ورژن جدید که میگن اومده منما !!

2- توی مسیر بازار که میرفتیم صدای کِل و سوت می آمد. نه یکبار نه دوبار چندین بار . توجهم به پنجره باز طبقه ی بالای مغازه طلافروشی جلب شد ،نگاه کردم چیزی معلوم نبود اما روی پنجره اش نوشته بودند دفترخانه . صدای سوت بلبلی و کفشان مدام می امد. خندیدم و گفتم مگر عروس چند بار بله میده که اینقدر همه خشوحالند...بعد از چند دقیقه عروس و داماد بیرون امدند ، عروس با چادر نازک سفیدش بین این همه جمعیت بازار بیرون امد . نگاهم رفت سمت دستانشان . دست دخترک را نگرفته بود . قیافه ی پسره هم خیلی جدی و اخمو به نظر میرسید . دخترک چادرش را به زمین میکشید و دنبال پسرک میدویید ....فکر میکردم با بهترین صحنه باید رو به رو شوم با زدن این همه دست و کل و کف و سوت ! اما ...


3- تاحالا دومینو بازی نکرده ام اما امروز تجربه اش کردم ! توی یک مغازه کفش فروشی بودیم که از داخل مغازه ویترینش باز بود . رفتم سمت ویترین که یکی از کفش هارو نشان فروشنده بدهم . انگشتم خورد و البته پایه خوده کفشه لَق بوده !! یکی افتاد رو یکی و بعدی و بعدی ...نزدیک 20جفت کفش ریخت روی هم و ویترین مغازه خراب شد . سرخ شدم و کلی معذرت خواهی کردم و زدم به چاک


4-چند روزی نیستم البته اینجا اینقدر برو بیا نداره و جای نگرانی نیست . گفته بودم که عروسی دخدر عموهس . از من کوچیکتره بهش چند باری گفته بودم که پاشو جلو من دراز نکنه اما گوش نکرد ولی عب نداره عوضش پروندم اومده روی روی البته ما که توقع نداریما همینطوری خوشالیم خب پروندمون تو فامیل اومده رو، شاید بهش رسیدیگی بشه .


نظرات 7 + ارسال نظر
Mahsa سه‌شنبه 5 شهریور 1392 ساعت 00:49 http://www.nice-dolhouse.blogfa.com

1. آره خیلی سخته، من که هیچ وقت نمیرم براش خرید !
(دقت کردی چطوری گفتم "براش" ؟! هرکی منو نشناسه و اینو بخونه فک میکنه بچه خودمو میگم :-" )

2. من تا حالا هیچ صحنه ی عاشقانه ای ندیدم بعد از عقدکنون.. فلسفه ش چیه؟!:-/ دید من مشکل داره یا آدمای اطرافم یا کلا؟!

3. من یه بار دیدم فروشنده خودش همچین کاری کرد اشتباهی و کلی کلافه شد، واسادم کمکش کردم خیلی شیک!! تازه چیزی ام ازش نخواسته بودما داش واسه یکی دیگه از مشتری هاش میاورد! یاد بگیر.. چ چ چ :دی

4. واست خوشحالم :دیییییی

1-چرا بچم به اون با نمکی برو براش برو
2-نه من دیدم اما به همون اندازه بد هم دیدم
3-تو دیگه اخرشی بابا حس انسان دوستانه و به فکر فروشنده ها
4-ممنون عزیزم

وانیا سه‌شنبه 5 شهریور 1392 ساعت 10:40

باریک الله

7660 سه‌شنبه 5 شهریور 1392 ساعت 18:42

من وقتی عروس دامادهایی می بینم که حتی توی محضر یا موقع جشن نامزدی یا عروسی نسبت به هم سردند و هیچ ذوقی برای مراسمشون ندارند یخ می کنم. ذهنم هزار جا میره. بدم میاد اینجوری. دوست دارم حتی اگه جشن خیلی کوچیک و بدون ریخت و پاشه اما با هم بخندند و برقصند و شاد باشند.
امیدوارم به شما هم خیلی خوش بگذره:)

اره منم همیشه توی رویاهام فکر میکنم که باید هیلی اونروز خاص باشه حتی همه کائنات هم واسه ادم خوشحالی کنن اما وقتی برعکسشو میبینم نگران میشم حتی برای خودم هم نگران میشم....
مرسی عزیزم

ت شنبه 9 شهریور 1392 ساعت 12:46

عزیزم خرید کردن واسه نی نی خیلی قشنگه

اره خیلی خیلی لذت بخشه

خانوم مارپل شنبه 9 شهریور 1392 ساعت 16:22

عزیزممم :))
نوشته هات خیلی جالب و خنده دار بود در عین حال جدی!
دومینو خیلی باحال بود و اون مغازه داره باشه تا درست کفش بچینه
ایشالا عروسی بهت خوش بگذره و به پرونده تم رسیدگی کنن

رسیدیگی نکردن که به روی خودشون نیاوردن
اره تقصیر اون مغازه داره بود نه من که من ناخواسته به بازی دومینو دعوت شده بودم

خانوم مارپل شنبه 9 شهریور 1392 ساعت 16:24

این بلاگ اسکای هم با این تغیراتش
به منم هی گف کد اشتباس!

ای بابا چرا اخه

/...//..//// سه‌شنبه 12 شهریور 1392 ساعت 00:28

happy birthday :)

tanks my dear firend

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.